اسطوره های ناشناس

 

 


          تو زندگی حقایقی هست که میشه فهمید ولی نمیشه فهموند ...!


                                                       {     آل پاچینو -  صورت زخمی   }




اسطوره های ناشناس ، برای آدم های احمق   

 

 

این روزها  بیش از هر زمان دیگه ای  ما ایرانی های باتمدن !!!  عاشق تاریخ مون شدیم ...  اسطوره شناس و تاریخ دوست شدیم و   با پیامک و تلفن و نامه و ایمیل و کامنت  برای هم   " هر روز "  روز  جهانی "کوروش کبیر"  و " روز مهر ورزی  " و     " روز دوست خوب " و از این دست شر و ور ها  رو به هم  تبریک می گیم !!!

 

شاید{ برای هزارمین بار }  دوستان دیوانه ای که فکر می کنن چون بنده به حضرت زرتشت  علاقمندم  " حتمن " به تاریخ مملکتمم علاقمندم و کوروش رو دوست دارم  با ارسال پیامک های مزخرفی  مراتب علاقمندی شونو به  " والاحضرت کورش کبیر " ابراز کردن

که خوندن آخرین پیامک ها خالی از لطف نیست :

 

۱ :  نگذارید زرمندان و زورمندان  ، عظمت روح و شرافت تان را 

زرخرید کنند !  {کورش کبیر }

۲ :  راه در جهان یکیست و آن  راه راستی !!!!  {کورش کبیر }

۳ : این دنیا پر از صدای انسانهایی است که همچنانکه تو را دوست دارند  گلوی تو را می برند !!!!     {کورش کبیر }

۴ :    روز جهانی کوروش کبیر مبارک باد ... ای ایرانی این پیامک را برای گسترش ایرانی گری برای همه دوستانت بفرست !!!!

۵ :  زادگاه و تاریخ تولد هیچکس در هیچ نقشه ای نشان نیست / تنها  آدمها هر لحظه در قلب کسانی هستند که دوستشان میداریم ... {کورش کبیر }

۶ :  هرگز از مرگ نهراسیدم / هراس من باری از مردن در سرزمینی ست که مزد گورکن ....  {کورش کبیر }

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

۰۰۰۰۰

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

ای خاک توی سر ما  با  این شرافت تاریخی مون !!! که شعر بزرگ احمد شاملو  " هرگز از مرگ نهراسیدم " رو به اسم کورش کبیر برای هم اس ام اس می کنیم !!!!

 

۱ : این جمله " نگذارید زرمندان و زورمندان  ... " مال دکتر علی شریعتی خدابیامرزه نه   کوروش کبیر !!!  آخه آدم های هالو  کوروش خودش زرمند و زور مند بوده  چطور چنین جمله ای علیه خودش میگه ؟ دومن این جمله روی کدوم کتیبه یا دست نوشته یا ستون متون  حکاکی یا حجاری شده که شما هر روز به اسمش جمله سازی می کنین ؟؟؟؟ واقعن به این قضیه فکر کردین ؟

خودم روزی توی ایام عاشورا تاسوعا از تلویزیون شنیدم که یه مداح اهل بیتی می گفت : شب آخر  امام حسین رفت پشت خیمه ها و  وقتی دید تنهای تنهاست و کسی اطرافش نیست توی دلش گفت خدایا ...... "

آخه داداش من ! چرا دروغ تحویل مردم میدی ؟ اگه امام حسین رفت پشت خیمه ها و دید کسی نیست و تنهای تنها بود و { مهم تر } : توی دلش به خدا حرفی زده   راوی این قضیه کی بوده که به گوش توی الدنگ  رسونده ؟ تو هم طبق رسالتت داری این مناجات عمییییق رو به گوش مردم می رسونی ؟

حالا حکایت  این روزهای کوروش بدبخت مادر مرده ست که روحش از این جمله های مزخرف   بی خبره

۲ : " راه در جهان یکیست و آن ... "  اولن جمله باید کامل باشه و اوردن " است " دوم در پایان جمله الزامیه ... دومن این جمله از زرتشته ... اونم مال خودش نیست / مثل همه ی کتاب های آسمانی از جملات حضرت حقه  که در اوستا بارها تکرار شده ...

۳ : من عین جمله رو میارم  که بگم ما واقعن گاویم  " این دنیا پر از صدای انسانهایی است که همچنانکه تو را دوست دارند  گلوی تو را می برند !!!! "   آخه پوفیوزها ! این معروف ترین جمله ی تمام زندگی فروغ فرخزاده که میگه : این جهان  پر از صدای حرکت  پاهای مردمی ست که همچنانکه تو را می بوسند ، در ذهن خود طناب دار تو را می بافند "  

 ما شعر به این زیبایی رو به لجن می کشیم و آخرش می نویسیم " کورش کبیر "

آخه بابا جان  مگه شما به کورش بدهی یا دین دارین که اینهمه پاچه خواری شو میکنین ؟ والله اصلن این کار درست نیست که به مردم بی سوادی که هیچی  نمی دونن  " غلط شده ی چیز دیگه ای رو نشخوار کنید و بدید دهنشون ! "

۴ :          ۲۹  اکتبر " ۷ آبان " روز جهانی کوروش کبیر ... ای ایرانی این پیامک را برای گسترش ایرانی گری برای همه دوستانت بفرست !!!!   { ای ملت ! ای دولت ! ای دانشجو ! ای معلم ! استاد !   والله بالله  به پیر به پیغمبر  این حرفا رو باور نکنید ! ماهارو خر گیر آوردن !   برای گسترش ایرانی گری کجا بود ؟؟؟

۵ : واقعن این بی شرافتی نیست که شعر زیبای احمد شاملو  رو به اسم اسطوره ی ناشناسمون " {کورش کبیر }   " برداریم  و عوضش کنیم و آفتوبه بگیریم بهش ؟ بخدا شاملو برای تک تک واژه ها  پدرش در اومد / ما پدر اسطوره سازی و ترکیب سازی در شعر بعد از نیما رو ول می کنیم و شعراشو به اسم کورش می فرستیم برای هم !!!!!

 

برید ببینید مخابرات دست کیه ؟ این اس ام اس های کذایی از کجا آب می خوره ؟ آخه هر روز که روز دوست خوب نیست / دارن مارو بدست خودمون بازی میدن / دارن مسخره مون می کنن /  من این حرکات ضد میهنی  رو محکوم می کنم / با جرات به پشتوانه ی  ذهن های بیدار  توی دهن  اون دسته آدم هایی که با رمالی و مسخره بازی دارن مملکت رو به لجن و استهزاء میگیرن  می زنم

 

ولله اگه فردوسی الان زنده بود  ریده بود توی غیرت و تعصب ِ نداشته ی ما گاگول های مدعی زبان و فرهنگ و تمدن  که هر چیز مزخرفی رو تحویل جامعه ندیم ...

ولله اگر کوروش ایییییینقدر  بزرگ بود بدون شک " فردوسی " توی  " شاهنامه " که جای شاهان بزرگ و کوچیک بوده نامی ازش می برد ....  یعنی میخواید بگید اون ادم بزرگ که عمرشو  وقف و صرف  تاریخ و ادب این مملکت کرده "  نفهمیده که کورش کیه "  و ما آدمهای از همه جا بی خبر که از دنیا فقط ریدن و گوزیدنشو بلدیم  می دونیم " ۲۹ اکتبر " ۷ آبان " روز جهانی کوروش کبیر مبارک باد ... ای ایرانی این پیامک را برای گسترش ایرانی گری برای همه دوستانت بفرست !!!! " .... واقعن جای تاسف داره ...

کتاب حضرت مولوی رو نیکلسون جمع اوری و تنظیم کرده / حافظ رو یه ترک / تخت جمشید مام که ۷۰ - ۸۰ سال پیش  بوسیله ی یه آمریکایی شناسایی شد / همون کتیبه ی " ارواح عمه مون  منشور حقوق بشر " هم در بابل توسط یه خارجی و .... و  .... و ....

واقعن این جماعت خارجی به گردن ما خییییییلی حق دارن !!!

اگه نبودن ما الان نمی دونستیم چه گهی بودیم !!!

افتخارات تاریخی ما هم که معلومه / جای اینکه بگیم شاه عباس بیش از هزار کاروان سرای بین راهی در ایران در زمان کم و مصالح اندک  ساخته  میگیم  طرف با یه آلت چطوری کار ۳۰۰ -۴۰۰ تا زن رو  در حرمسراش راه مینداخته طفلکی !!!

کورش رفته ۲۴ کشور جهات اربعه رو فتح کرده ! { خب عزیز من غاصب بوده دیگه ! رفته خواهر و مادر ملت ها و دولت ها رو  به گا داده و به زور ازشون کشورشونو گرفته و حاکمان ایرانی رو سر کار گذاشته  اونوقت ما می گیم " مرد به این میگن !  شاه احمق ما هم میگه کورش تو اسوده بخواب ما برای جاکشی بیداریم !!! پوفیوز

از طرفی برای یه جانی و آدمکش و حرومزاده ی دیگه ای مثل نادر شاه ارج و قرب قائلیم و میگیم رفته هندوستان " الماس های کوه نور و دریای نور " رو آورده ایران .... واقعن جای تعجبه : برای ما ایرانی ها چنگیز خان مغول  آدم منفوریه  چون اومده مملکت مارو نابود کرده و هر چی توش بوده برده / یا همین بچه ننه  اسکندر مقدونی آدم کثیفی بود چون به ما حمله کرده و در قاموس ما ایرانی ها جنگ و خونریزی نیست !!!

پس این نادر شاه افشارمادر قحبه  و کورش کبیر پوفیوز  رفتن اون کشورها رو با بوس فتح کردن ؟  خب زدن خار مادر اونا رو گاییدن دیگه ...  تعارف نداریم  { همه ی شاهان ما و تاریخ لجن ما  غرق در  خونریزی و کشتار و  همنوع کشی و کس کشی و  برادر و پدر کشی و بقیه شر و ورهای دیگه س ...

اسطوره هامونم  یکی از یکی دیگه آشغال تر و مزخرف ترن که هنوز و همیشه توی خون ما ایرانی ها  " مثل عشق به پیتزا قارچ و گوشت " ریشه زده !

حالا ما آدم های بی هیچی { یا همون هیچی ندار } که نصف تاریخ باشکوهمون در ظالم بودن و  نصف دیگه ش در مظلوم بودن  گذشته وقتی می بینیم از بزرگان تاریخ و سیاست  آبی گرم نمیشه اندیشه های خرافی صوفی گری و خرابات نشینی رو  تا قرن ها { و همین امروز } ترویج می کنیم و بجای فعالیت های درست و اصولی اجتماعی / در کنج عزلت   آب یخ می خوریم و با نخود چی و مزخرفات خودمونو  مشغول می کنیم // حتی وقتی در بزرگترین فضای  مجازی اجتماعی مثل " فیس بوک " حضور پیدا می کنیم  بیشترین مخاطبان و دغدغه های ما مشغول  مساله ی فلسفی : " آیا می دانید در داخل خشتک جنس مخالفتان چه می گذرد ؟ " یا " افزایش سایز آلت تا اندازه ی دلخواه !!!  مثلن دو متر نیم !!!  است ...

آخر شب هم بعد از لاس زدن با هزار تا حوری و  حوری باز /  دلمون شور تاریخ و گذشته ی پر افتخارمونو می زنه و این پیامک های مزخرفی که هر روزه ده ها و صدهاش برامون میاد ...

بنده به عنوان یه ایرانی غیر متعصب ازتون خواهش می کنم  دست از ایرانی گری بردارید ...  ما ۳۳ سال زدیم توی سر  شاه احمقمون که چرا جشن های ۲۵۰۰ ساله گرفته / حالا گول بعضیا رو نخورید که روشنفکر شدن و جشن ۲۵۳۳ ساله  رو  بدون حضور رسانه و در غیبت ننگین سران گدا گشنه ی چند تا کشور  ِ آویزون تر از خودمون میگیرن ...

شما رو بخدا  " رستم " و " سهراب " که فقط دوتا قلچماق و باجگیر و آدمکش بودن رو از ذهنتون دور کنید و یا " حداقل "  برای " آرش کمانگیر "  احترام قائل باشید ...

یا اگر اینها سخته   اصلن  اصل قضیه رو فراموش کنید و به زندگی خودتون برسید ... وقتی هیچ اطلاعات تاریخی / فلسفی / اجتماعی / اسطوره شناسی / ادبی / هنری / و غیره و ذالک ندارید چیکار دارید  که حتمن  در مورد " آدم های درگذشته " نظر بدید ؟؟؟

شما  آخرش  آخرش آخرش  برید جلوی پسرتون رو بگیرید که از غصه ی بیکاری " کراکی و تریاکی " نشه  یا دخترتون  از درد بی کسی و تنهایی و عدم درک جامعه و  خانواده  " خودفروشی " نکنه

شما با کوروش چیکار دارین ؟ زندگیتونو بکنید ... بکنید ... بکنید

 

 

lf4c35662txf1kvnmpc.jpg

{ تصویر جنجالی و انقلاب برانگیز جوان تونسی که با آتش زدن خودش / آتش در دل مردم مستعرب تونس و مصر و لیبی و بعد ها در دل خود اعراب " بحرین و ...و ... انداخت "  }  روحش شاد

 



یه رباعی " به دوست خوبم امید اقدمی " که این شبها با زلزله ،  می لرزد



سیمین : پدرت اصلا میفهمه که تو پسرشی؟

نادر : اون نمیدونه من پسرشم ، ولی من که میدونم اون پدرمه!!!


                                                                               (جدایی نادر از سیمین)





هر سمت تن دربدری  می رقصد


یک ایل که با  حور و پری می رقصد


لزگی...لزگی...لزگی ... لزگی...لزگی


   تبریز   {  اگر چه بندری  } می رقصد ...






چند رباعی




یك جا هست كه باید وایستی. یك جا هم هست كه باید در بری

اما خدا نكنه جای این دوتا با هم عوض شه كه دیگه تا اخر عمر بدهكار خودتی


                                                                           (دندان مار - مسعود كیمیایی)





 

این شهر به عطر مرگ  عادت دارد

 

وقتی به فرود برگ        عادت دارد

 

آفت  که فقط برای بادمجان  نیست

 

انگار  زمین به " ارگ "   عادت دارد...

 

=  =    =

 

از جنگل رشت هم فراتر هستی

 

سردسته ی مرد های بی سر هستی

 

با خون خودت چنان وضو می گیری

 

انگار که در خلیج احمر هستی...

 

۰۰۰

 

یک زلزله هم تو را نمی لرزاند

 

اندوه تو را فقط خدا می داند...

 

آرام بخواب  مرد کوهستان ها

 

این شهر دگر تو را نمی ترساند ...

۰۰۰

 

هر چند که خون سرد دارم   مومن !

 

در سر هوس نبرد دارم   مومن...

 

یک عمر خودم را به خریت زده ام

 

تا شک نکنی که درد دارم  مومن ...




ای داد از تنهایی



ریش شما ریشه مردم رو سوزونده!!


                                             { خسرو شکیبایی - فیلم دل شکسته}



 

تن ،

میعادگاه علف ،

با ستارگان سبز و

              رویاهای رود...

  تن ،

       تکرار شرم و

                  عصیان خواب...

                       ای کاش پنجره از صبح

                                                سر می رفت...




 

از پشت ِ  پشت

       تا انکسارِ  درد

               چه نسبتی  تو را ست

                  که هدیه می کنی جاااااااان شیرینت را

                                                                  به باد...

           ای سنگ پشت خوابیده روی هیچ !



کشتار و سوزاندن  مردم میانمار



خوب ، بد  ، زشت




تو دنیا ادم ها دو دسته بیشتر نیستن :

اونهایی که تفنگ دستشونه و اونهایی که دارن قبرشونو می کنن (خوب ، بد  ، زشت)








چند وقت پيش با يكي از دوستان درويشم  براي رفع دلتنگي رفتيم "  شبه جزيره ميانكاله "

كه مثلن تحت نظر شديد جامعه جهاني و سازمان هاي حمايت از محيط زيست و حيوانات

است ...هر ساله ميليون ها پرنده ي نادر و كمياب  از جاهاي سرد جهان به

اين تالاب ميان كه  زيستگاه دوم اونها باشه ... اكثر اونها از سيبري و قطب شمال  ميان

اما از اوجا كه ما ايراني ها فرهنگ  " هيچي " رو نداريم از ورود آدميزاد به اون

مجموعه جلوگيري ميشه  { مگر اينكه پارتي داشته باشي  يا يه ويلاي ساحلي در داخل

مجموعه ي تحت مراقبت }



بارها شنيديم " ميازار موري كه دانه كش است "   اين مصرع نشانگر اين موضوعه

كه ما ايراني ها از زمان هاي بسيار دور

ساديسم داشتيم و حيوان آزار و بعد مردم آزار بوده و هستيم !!!


در قدم هايي كه با اين دوست درويش مي زديم  ديديم كه يك

" فوك خزري " بخت برگشته از آب اومده بيرون و داره واسه

خدا و بنده ي خدا  " طنازي " مي كنه ... ما بقدري مشعوف بوديم

كه نگو و نپرس ... ناگهان  دو تا ماشين كه پر بود از خانواده هاي

غير بومي  پياده شدن و با چوب و سنگ و شن افتاده به جون اين

حيووون بدبخت مادر مرده ...

من خيلي جوش آوردم و شروع كردم به امر به معروف !!!!

و نهي از منكر !!!  اما انگار به گوش خر داري ليلا فروهر مي خوني

نيم ساعت باهاشون بحث كرديم و آخر كارمون به فحش و درگيري و تهديد كشيد كه ... يهو چهار تا جوان گاو   با يك جيپ k - m  بدون هيچ حرفي از روي اين جووونور در حال انقراض در آبهاي خزر 

گذشتن و كشتنش و ... بعد پوست كندنش و  يه گوشه اي نشستن و مثل سرخ پوستها  كبابش كردن و. . .


ما ايراني ها   همه مون ساديسم داريم


ما براي طبيعت و نوع بشر   ضرر داريم




به سلامتی آزادی

             

 برای سلامتی امیرعلی
ما کاری به حکم نداریم
حکم رو کاغذ مال محکمه‌س
اصلیت حکم مال خداست
که ما و منش ریخته
و گلریزون می‌کنیم واسه کسی که
آزاد می‌شه از این چاردیواری
که همه‌ی دنیا چاردیواریه
کرم مرتضی علی
یه مرد که واسه شرف و ناموسش
دوازده سال رو کشیده
وجدانش بالاتر از این پولاست که کاغذیه

سلامتی سه تن
ناموس و رفیق و وطن
سلامتی سه کس
زندونی و سرباز و بی‌کس
سلامتی باغبونی که زمستونش رو از باهاربیشتر دوست داره
سلامتی آزادی،سلامتی زندونیای بی‌ملاقاتی

  (مسعود کیمیایی)



 " شعر  ِ مبتلا در باد  "


 

آفتابی درون یک فانوس ....در  تکاپوی باغ        می افتاد

مثل یک بمب ساعتی هر شب . اتفاق  اتفاق  می افتاد

شکل بی محتوای لالایی سنگ قبری که خواب بد میدید

مغز انگشت های بی تقویم.مرگ گنجشک را عدد میدید

دستهایی چه قدر عریان تر   ارتفاعی فراتر از یک  مشت

پشت کوهان کوه کوبیدن  باهمین دستهای بی انگشت

سوختن شکل دیگری دارد...آب خوردن کنار یک حشره

پا به پا روی سنگ رقصیدن. روی مین های تلخ و یکنفره

ساکنین حرم نمی دیدند...در همآغوشی خدا ....در مه

آسمانی که پوست می انداخت در دهان پرنده ها در مه

من به مرگی غریب محکومم. من به بمبی حوالی تکریت

مثل یک انفجار نا غافل....سوختن روی    جعبه ی کبریت

مثل باران به روی نارنجک....طعم طغیان رود     در دهنم

دانه از روی داس برچیدن... خواب گنجشک های بی وطنم

با خدا درد مشترک دارم           می پرم تا پرنده تر بشوم

چشم هایم تگرگ می خواهد...می دوم تا دوباره تر بشوم

...

من به انگشت خویش شک دارم.من به این شعر مبتلا در باد

طالعم هرچه هست می خواهم..بعد از امروز...هر چه باداباد





(خوب،بد ،زشت)



تو دنیا ادم ها دو دسته بیشتر نیستن :

اونهایی که تفنگ دستشونه و اونهایی که دارن قبرشونو می کنن (خوب ، بد  ، زشت)


..........................................................................






چند وقت پيش با يكي از دوستان درويشم  براي رفع دلتنگي رفتيم "  شبه جزيره ميانكاله "

كه مثلن تحت نظر شديد جامعه جهاني و سازمان هاي حمايت از محيط زيست و حيوانات

است ...هر ساله ميليون ها پرنده ي نادر و كمياب  از جاهاي سرد جهان به

اين تالاب ميان كه  زيستگاه دوم اونها باشه ... اكثر اونها از سيبري و قطب شمال  ميان

اما از اوجا كه ما ايراني ها فرهنگ  " هيچي " رو نداريم از ورود آدميزاد به اون

مجموعه جلوگيري ميشه  { مگر اينكه پارتي داشته باشي  يا يه ويلاي ساحلي در داخل

مجموعه ي تحت مراقبت }

بارها شنيديم " ميازار موري كه دانه كش است "   اين مصرع نشانگر اين موضوعه

كه ما ايراني ها از زمان هاي بسيار دور

ساديسم داشتيم و حيوان آزار و بعد مردم آزار بوده و هستيم !!!


در قدم هايي كه با اين دوست درويش مي زديم  ديديم كه يك

" فوك خزري " بخت برگشته از آب اومده بيرون و داره واسه

خدا و بنده ي خدا  " طنازي " مي كنه ... ما بقدري مشعوف بوديم

كه نگو و نپرس ... ناگهان  دو تا ماشين كه پر بود از خانواده هاي

غير بومي  پياده شدن و با چوب و سنگ و شن افتاده به جون اين

حيووون بدبخت مادر مرده ...

من خيلي جوش آوردم و شروع كردم به امر به معروف !!!!

و نهي از منكر !!!  اما انگار به گوش خر داري ليلا فروهر مي خوني

نيم ساعت باهاشون بحث كرديم و آخر كارمون به فحش و درگيري و تهديد كشيد كه ... يهو چهار تا جوان گاو   با يك جيپ k - m  بدون هيچ حرفي از روي اين جووونور در حال انقراض در آبهاي خزر 

گذشتن و كشتنش و ... بعد پوست كندنش و  يه گوشه اي نشستن و مثل سرخ پوستها  كبابش كردن و. . .


ما ايراني ها   همه مون ساديسم داريم


ما براي طبيعت و نوع بشر   ضرر داريم



به یاد مامان



آنگاه

خورشید سرد شد

و برکت از زمین ها رفت

 

سبزه ها به صحراها خشکیدند

و ماهیان به دریاها خشکیدند

و خاک مردگانش را

زان پس به خود نپذیرفت

 

شب در تمام پنجره های پریده رنگ

مانند یک تصویر مشکوک

پیوسته در تراکم و طغیان بود

و راهها ادامه ی خود را

در تیرگی رها کردند

 

دیگر کسی به عشق نیندیشید

دیگر کسی به فتح نیندیشید

و هیچکس

دیگر به هیچ نیندیشید

                                              " فروغ فرخزاد "




 و یه غزل خیلی قدیمی


به دوست اندیشمندم مهدی بابایی


" مسافر کنار ریل "



سوت قطار و         یک مسافر تنها ... کنار ریل


یک مرد خرقه پوش / در گل ِ گرما ... کنار ریل


حاشا نشسته روی کیف بزرگی  پر از سوال ...


سرشار از چرا   ،  چگونه و آیا ؟؟!!    کنار ریل     .


" هر نرّه گاو ِ گند چاله دهانی "   نشسته است


          مسخ ِ غرور ِ مرد را به تماشا ....                        

                  

  کنار  ریل_ پس مانده های آخرین پک ِ سیگارتوی باد


قیقاچ می زنند و .... دور از اینجا ...                      


کنار ریل  /  یک مرد زندگی به کام دلش نیست / 


زندگی : یک خط ممتد است تا  ته ِ دنیا........     


کنار ریل / یک سوسک روی بهت فال ورق لیز می خورد


می ترسد از نگاه ها ... که مبادا  کنار ریل                 


      مردم  به رفتنش ... به آمدنش    مبتلا شوند             


...کافکا و ... ایستگاه و ... سعدی و ... لیلا...کنار ریل       


0  0  0        


رد می شود  قطار ... از بغل ِ مرد ِ بی حواس                

             

در خاک و خون   نشسته  ساحل و دریا ...    کنار ریل



the godfather




پدر خوانده :

دون ویتو کورلئونه : بهش پیشنهادی کن که نتونه رد کنه.




=====================


و یه غزل قدیمی برای دخترم ری را




برگرد و برگردان پرستوی بهاری را


تا باز گردانی به عالم اعتباری را


باید تمام شعرها راخط به خط برگشت


باید که آتش زد شعور روزگاری را


با چشم هایت دستهایم را پذیرا باش


این درد ها... این زخم های گرم و کاری را


با یک نگاه ساده هم ای دام بی دانه


ققنوس خواهی کرد هر باز شکاری را


از بند بند حرف هایت  شعر می ریزد


باید جهانی تر  کنی  بی بند و باری را


مازندرانم را کجای خانه بگذارم ؟


وقتی که تو تسخیر کردی قلب ساری را


000


امشب صدا می آید از آتشفشان یوش


نیما  صدایت می زند ...بیدار شو ... ری را


ما چقدر سگی شدیم ... در شهر پر شده ست که احوال من سگی ست





بعد از ظهر سگی :

دوست دارم اونی كه منو می كشه از روی نفرت بكشه نه از روی وظیفه


--------------------------------------------------


 

" عصمت "

 

از روی هیچ

بر بلندای زنی ایستادن...

در شب صبور ... شب عریان ...به رسم درخت

من نه آن سنگ زرد  در بکارت هیجان

نه  آن هیجان سرد ... در بکارت زرد...

تنها  زنی   با تنی  دشوار 

                   روی هیچ ...

 



......................................................................................................


نگاه منصور خورشيدي به اين شعر :


از روی هیچ
بر بلندای زنی ایستادن...

دریچه ای که بر زبان حنيف و شاعران عصر باز می شود مفتاحی برای قرائت تازه از شعر است . کلمه ، هجا ، صدا و رنگ که به لحاظ ترکیب رو به روی مخاطب قرار می گیرد . و بی اراده ی شاعر در جستجوی خویش برخاسته اند و در یک جا هم دیگر را دیدار می کنند .

در شب صبور ... شب عریان ...به رسم درخت

برخورد صبور ، عريان و درخت در شعر موجب درخشش یک قطعه می شود . در هر صورت حادثه ای اتفاق می افتد ، پدیده ای روی می دهد که رویش و جوشش آن جوهر شعر است .

من نه آن سنگ زرد در بکارت هیجان
نه آن هیجان سرد ... در بکارت زرد...

فرا خوان تازه ای از زیباشناسی شعر برای مخاطبان که به دنبال معیار های جدید در شعر معاصر هستند .شکستن عناصر محدود و رسیدن به جهان وسیع تر از جهان هستی و در هم ریزی مرز های بسته برای ورود به قلمروی که بی فاصله شاعر را به سمت بيان جديد سوق مي دهد .

 


یه ترکیب بند قدیمی که بعد از حشیشیه نوشتم




شعری از بهرام اردبیلی

 

 

لوح اول (به فيروز ناجي)  



هميشه رازي بزرگ

در بشقابي سپيد
به ما تعارف مي شود

جزيره
نگين در ياها
مرده اند جانوران بلو ط رنگ

و در مه و دو د كوهساران
تپه يي بر من معلوم است

رازي بزرگ
از دُم اين ماهي ي در آب
جدا مي شود

تمام عالميان بر من معلوم است
و رفتار نگين
كه همه ي معلومان را سبز مي كند و
در خود مي تند

آبها
راز بزرگ ما
و تو در گلوي آب
خفته مي ميري




 " برج میلاد "

 

 

تصویر گنگ آدم و اهن ... کنار ریل

 

در ذهن کودتا شده ی من...کنار ریل

 

میلاد سربلند و       پریدن...کنار ریل

 

یک جفت چشم و ...حسرت دیدن...

 

جوراب های پاره ی یک زن...کنار ریل

 

                         {شاید...زنی که وقت سفر شعر می نوشت

                         هر روز زیر چند نفر ....   شعر می نوشت}

 

یک عمر غرقه بود در اندوه و ماتمش

 

پرواز مرده بود         در افکار مبهمش

 

دیوانه ای که معجزه می کرد با غمش

 

آن  زن پرنده بود که در قرعه بردمش

 

یک شب برای سکس به باران سپردمش

 

                            {مس های سرخ مثل زر ناب می شدند

                            هر روز توی کرست زن آب می شدند}

 

در لابلای پیرهنش نقطه چین شدند

 

مردان مست  تاول شک و یقین شدند

 

مانند روح         وارد دیوار چین شدند

 

گاهی چنان شدند و زمانی چنین شدند

 

کاندوم نبود و  ...وارد میدان مین شدند

 

                        {او داشت بوی فاجعه ی خاک می گرفت

                         هر شب برای چند نفر... ساک می گرفت}

 

باران که می گرفت به عشق ترانه و ...

 

آوازهای    باکره ی     عاشقانه و ...

 

موهای باز و ... ریختنش روی شانه و ...

 

سودای دوری از غم پیدای خانه و ...

 

لبخند های ساده تر و بی بهانه و ...

 

                               {وقتی که بازگشت خودش را به دار زد

                               در چشم  خلق/ پرده ی خود را کنار زد}

 

از برجک خمیده ی یک مرد استوار

 

پایین کشید جسم خودش را {که بی قرار}

 

وارفته از مقاربتی تلخ و بی حصار

 

باران درد بود و غم نان و....... {انتظار}

 

"در ذهن زن :غرور  شکستن   طناب دار

 

                           {صد بار روی برجک مردم  قیام کرد

                            دیکلوفناک خورد و...خودش را حرام کرد}

 

روحی که سال هاست پی رنج بردن است

 

امروز یک پرنده ی در حال مردن است

 

هر لحظه در مباهله ی زخم خوردن است

 

در انتظار حادثه ی جان سپردن است

 

یک پا به گور و...{پای دگر توی جردن است}

                                 

                          { در طالعش هزار نفر   شیهه می کشند

                          خود را به سرزمین تنش هدیه می دهند}

 

از روی برج   /    غربت میلاد را ندید

 

شیرین نبود و   حسرت فرهاد را ندید

 

مردم...هوار...گریه ی افراد را...ندید

 

درگیر بود و          شدت فریاد را  ندید

 

{وقتی پرید   دامنه ی باد را ندید.....}

 

                       {جوراب های پاره ی او را که باد برد

                       خیام  از تناسخ او ...اجتهاد    برد....}

 

                                   بهشهر  ـ اسفند ۸۹ 






این شعر  با تمام واژگانش تقدیم می شود به شاعر آوانگارد  "سمیرا کرمی "



قیصر (مسعود کیمیایی)

قیصر (بهروز وثوقی) : احترامت واجبه خان دایی ، اما حرف از مردی و مردونگی نزن که حالم به هم می‌خوره ... سه دفعه که آفتاب بیفته روی اون دیوار ، مردم یادشون می‌ره که ما چی بودیم و چی کردیم ، خان دایی ...



"  بر مزار تهی  "   

 

 

این چندمین شب است که باران گرفته است

این چندمین شب است که در خانه نیستم

 

نوبت به من رسیده که خود را تهی کنم

باید برای جشن ِ وفاتم      بایستم ...

 

من بارها  برای خودم گریه کرده ام

شاید  برای مرد بزرگی   گریستم...

 

۰۰۰

 

در من زبان مادری از یاد رفته است

این روزها  به خون جگر  حرف می زنم

 

دارم برای مرگ ِ تنم  شیهه می کشم

تنها منم که وقت سفر  حرف می زنم ...

 

عمری به اشتباه  نظرباز بوده ام

این روزها  بدون نظر   حرف می زنم ...

 

۰۰۰

 

در من پرنده های زیادی شناورند

در من  امید ... صبر ... تعدّی ... نه بیشتر

 

اجداد من به حضرت آدم نمی رسند

چسبیده ام به آدم بعدی ... نه بیشتر

 

من ریشه ام به سنگ ... به دریا ... به آفتاب

یا آخرش  به حضرت سعدی ... نه بیشتر

 

۰۰۰

 

این چندمین شب است که باران گرفته است

دارم برای حال خودم   راه می روم

 

سیگار می کشم ... به زمین خیره می شوم

در چهره ی زلال خودم   راه می روم

 

در من ستاره ای ست   که دنباله دار نیست

در سوگ ارتحال خودم   راه می روم ...


 

 




اگر می خواید فحش بدید این مطلب رو نخونید

 


        "   شعر پارسی ،  رسمن  فوت کرد  " 

 

 

دیشب داشتم به صورت تفریحی و از روی عادت  کتاب شعری می خوندم

 از استاد بی قید و شرط / و البته ملک و مالک کل شعرای جهان "  آقای بهار " ...  

مثنوی های  استاد رو که خوندم  گفتم توی این خزعلات که چیزی در 

نیامد - شاید در غزل ها یا حبسیه های استاااااد چیزی پیدا کنیم برای 

لذت بردن / والله غیر از یکی دوتا دونه کار نیم بند  هیچی توی شعر های  

سنتی استاد  در نیامد ...

{ هر چند تصنیف های استاد  جای تاءمّل و   بحث داره }

زبان ملک الشعرای باهار  در شعر  بسیار  ساده / سطحی / بدون عمق

بدون تفکر / غیر حامل / موضوعی /  جزء نویسی شده / با شرح رویداد

بدون شناسنامه / بدون کلمات کلیدی / بدون دایره ی واژگان / 

بدون جغرافیای دید / کوچک و منطقه ای ...

حالا منظورم از طرح این موضوع چیه ! یا اصلن شعر باهار چه ربطی به

انا لله و انا ....... داره ! یا اصلن چرا باید مرگ شعر فارسی رو مطرح کرد !؟

توضیح میدم

اگر دوباره به فلسفه ی ظهور حضرت نیما  نگاه بندازین می بینید که نیما

به عنوان " پدر شعر امروزی " معرفی شده و میشه و

داعیه داران جریان نیما به بعد  همه شون برای نشون دادن خودشون

پشت چادر و خیمه ی نیما پنهان شدند و به سنتی و کلاسیک کارها

انگ و تهمت نادانی و تحجّر زده شد { که البته بی راه هم نبود }

ولی من فکر می کنم  شعر نیمایی محصول فکر نیما نبود  بلکه خود نیما

محصول  بی حاصلی و تکرار مکّررات موضوعی شعر بود که  بدلیل نداشتن

سوژه ی جدید برای { شعر بافی } رویکرد جدیدی رو در پیش گرفت که

شد شعر نیمایی / که عمر طولانی نداشت و در زمان حیات خود شاعر

اکثر معیارها و قوانین " سفت و سخت نیما " به راحتی توسط دیگرانی مثل

" شاملو " به گا رفت ...

مثلن نیما با قدرت می فرماد : " شعر بدون وزن و قافیه به چه ماند ؟

 به انسان بی استخوان !!!   "

هر چند قیمت گوشت لخت و بدون استخوان خیلی بیشتر از با استخوان

است / اما این قاعده ی نیما خیلی سریع در هم شکست و  جای خودش

رو داد به { دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ...}

اما " فقط " نباید از نقش رسول وار نیما در بهم زدن شاکله و بساط

ریزه خواران شعر سنتی و احمقانه غافل شد /  ولی  از نیما

تا امروز - متاسفانه - باید برای مرگ شعر  قیام کرد و او را با احترام

زمزمه نمود ...................................

شاید دردناک و باور نکردنی و توجیه پذیر باشد اما  اینها فقط راهی برای

خر کردن ذهن خودمان است ... می دانم سخت است که شعر را در تابوت

بگذاریم و یا مومیایی کنیم و ...

اما حقیقت دارد / نیما آخرین شوک  به بدنه ی بیمار شعر پارسی بود

که بزرگترین شاعران بعد از او هم فقط  در حد یادمان کوچکی در

ذهن های اندک  ، جای گرفته اند ... مثلن اخوان ثالث : الحق کدام

یک از شما حوصله ی خواندن " آخر شاهنامه " را دارد ؟ ؟ هیچکس

اصلن برای کسی جذابیت هم ندارد

یا سهراب سپهری " که بنده خدا غیر از نام معنوی در شعر " چیزی را یدک

نمی کشد ... و بیش از ۷۰ درصد آثار فروغ فرخزاد و بسیاری

از کارهای شاملو /  و یا منوچهر آتشی { که از بی مخاطبی دق کرد }

ید الله رویایی که فقط اسم بزرگی دارد و در بین مردم کشور خود

 ناشناخته است { و البته چه سود برای زبان پارسی

وقتی که جهانی هستی ولی مردم سرزمین پارس تو را نمی شناسند

و مطالعه نمی کند !!! }

تکلیف بقیه { کوچک ترها } هم که روشن است : ۹۹ درصد از آقایان شاعر

اشتباهی وارد این بیزینس شده اند و دارند به دانایی { البته من اصطلاح

انبار داری را برای آقایان تحصیلکرده ها و یا روشنفکران موج جدید شعر 

برگزیدم  } تفاخر می کنند که خودشان هم می دانند کل مفاهیم و

سوژه های انها به تسلسل و تکرار  رسیده و ...

عموم سوژه ها و مفاهیم که خلط شده ای از مفاهیم شعر سنتی است

بدین شرح است : عشق / فلسفه - از نوع اسهالی - / جنون / مرگ /

روابط / تگ گفتار های درونی / قصه بافی و ... همین مزخرفات همیشگی

{ در دنیا ۲۳ روش برای طبخ غذا وجود دارد که ما فقط ۳-۴ روش

انرا می شناسیم  / آب پزکردن - سرخ کردن - کباب کردن /  همییییین }

اونوقت ادعا داریم غذاهای ایرانی مثل شعر ایرانی در دنیا بی نظیره !!!

مثل گاو سرمونو کردیم توی گٌه خودمون و  توهم برمون داشته که دنیا

در برابر هنر ایرانی سر خم می کنه ! نه جان من/دنیا فقط - مارو می کنه.

 اصلن ماهارو توی  هنر امروز دنیا بازی نمیدن ! { صادق هدایت و شاملو } 

با اون همه پشتوانه و سواد و شناخت و بصیرت  حتی کاندیدای دریافت

گوز طلایی هم نشدن ! چرا ؟ چون هنرمند ایرانی دوس داره برای هنرمند

موندن در ذهن مخاطب ایرانی / بوم نویسی کنه و این یعنی مرگ منطقه

ای در هنر ! یعنی ماها اصلن نمیخوایم جهانی بشیم

ساختار ذهنی ماها  ملی - میهنیه / آدم هامون محدود و کله پاچه خورن/

مفاهیم جهانی رو مثل روش های دیگر طبخ غذا اصلن نشنیدیم و

 نمی دونیم خوبه یا بد ؟ مدرن تر ها و پسامدرن ها هم فقط دارن نون اسم

شونو می خورن/مثلن وقتی پای اراجیف حضرات{شاعران شعر کانکریت }

می شینی و اون شکل شعر نویسی با دود و لیزر و رنگ و  این اداهای

کهنه ی غرب رو می بینی و یا { شعر نقاشی و نقاشی سرود !!!} رو

{نمی بینی بلکه می گوزی } اونوقت می فهمی که ما مدعیان هزاااااار

سال " کس شعر پارسی "  هنوز در اعماق وجودمون دوست داریم که

شیرین لااقل یه دست هم به اون فرهاد احمق می داد تا  بجای کندن کوه ،

زمین رو آباد می کرد تا ازش گندم و جو در بیاد و با پولش میرفت تایلند و

با ۵۰۰۰ تومن { به پول امروز } زن رییس جمهور اون کشورو هم ... بله

 

واقعن ما توی کل ادبیاتمون غیر از " حضرت حافظ " " حضرت سعدی "

" حضرت مولوی "ره" و " حضرت امام خمینی"  و بصورت پراکنده شعرای

نصفه نیمه  چی داریم که بهش بنازیم ؟

دلاوری های شاهنامه و رستم و گوزهای  داخل ذهن آقای ابولقاسم ؟ یا

خانوم بازی ها و خود ارضایی های فرهاد خان ناکام ؟

یا اراجیف و ادعاهای دراویش و صوفیانی مثل شاه نعمت الله ولی که خود

حافظ اونو دست میندازه !

ما آدم های هیچی نداری هستیم ...

شعر نویسی رو هم از اعراب یاد گرفتیم {همونایی که پسوند سوسمارخور

بهشون دادیم تا تحقیرشون کنیم }

عمر شعر سر اومده ...

دیر زمانیه که داشت آخرین نفس هاشو می کشید ...

نیما  بهش حیات دوباره داد اما .... چه دیر ... و چه دور ....

حالا ما هی بریم سر وزن و قافیه و ترکیب و شکل شعر و فرم و ساختار و

زبان و ... { که شبیه دوختن پرده ی بکارت زن نود ساله س } با هم بجنگیم

و همدیگرو تضعیف کنیم و دست بندازیمو ... سر خودمونو

 یه جوری گرم کنیم ...

 

{ اگر از واژه های زشت استفاده کردم منو ببخشید ... }


{ اعضای هیات تحریریه اولین نشریه ادبی بین المللی "  نوشتا " }

در منزل حسین مدل 1385


---------------------------------------------------------------------------


 

 " دیگران  "          

 

 

با هیچ پرنده ای

 تا به حال ، پرواز نکرده ام... 

 با هیچ پرنده ای ،

 مرگ را

   از نزدیک ترین پنجره ندیده ام ، اما

هربار که هواپیمایی سقوط می کند

          نوبت خودم را  انتظار می کشم...

 

در سرزمین پارسیان

پرواز ، هنر ِ بی دریغ ِ دراویش است.

اینجا  ، هواپیما موجودی ست که می خزد، و دانه می خورد.

موجودی که راه می رود

و موهبت سیاه را به همقطارانش

                                       هدیه می دهد.

 

آنکس که گفت : هواپیما را دیگران  اختراع کردند

                                                  دروغ گفت.!!

این ما بودیم که در باشگاه اموات

          بال های پرواز را به سُخره گرفتیم

             و بارها

                  از روی عادت معهود ، به زیر افتادیم .

 

 در سرزمین پارسیان

 چه موهبتی دارد پرواز، دراوج هزار پایی

          که حتی عزرائیل  ، از آن بی نصیب است.

 

خلبان ها ، برای هم

آواز های سرزمین مادری شان را زمزمه می کنند

                            و بعد ، در کرانه ی دشت         

                                         خودکشی می شوند...






من اعتراض می کنم ... خب فیلتر هم  حتمن باید بشم !!!!!



«شرالبلاد بلد لا امن فیه و لا خصب»

بدترین شهرها شهری است که نه در آن امنیت است

و نه فراخی و ارزانی وجود دارد (امام علی)


از دوستانم خیلی رنجیده خاطرم

دوستان خوبی ندارم

نمی دونم ما رو ساختن که چه گهی بخوریم ؟!

فقط زیراب بزنیم /  با نرخ فروش دوستانمون فروشنده و کاسب کار بشیم

یا هر چی دیگه

---------------------------------------------------------------


دوست هم اندیشمون " سید مهدی موسوی "  باز هم بی دلیل فیلتر شد

البته دلیل اصلی پیش استدلالیون { که پایشان چوبین بود } محفوظه

اما به این صفحه کوچ کرد



وبلاگ جدید غزل پست مدرن ایران 



ناگهان زنگ می زند تلفن،ناگهان وقتِ رفتنت باشد 

مرد هم گریه می کند وقتی سرِ من روی دامنت باشد 

بکشی دست روی تنهاییش،بکشد دست از تو و دنیات 

واقعا عاشق خودش باشی،واقعا عاشق تنت باشد 

روبرویت گلوله و باتوم،پشت سر خنجر رفیقانت 

توی دنیای دوست داشتنی!!بهترین دوست،دشمنت باشد 

دل به آبی آسمان بدهی،به همه عشق را نشان بدهی 

بعد،در راه دوست جان بدهی...دوستت عاشق زنت باشد! 

چمدانی نشسته بر دوشت،زخمهایی به قلب مغلوبت 

پرتگاهی به نامِ آزادی مقصدِ راه آهنت باشد 

عشق مکثی ست قبلِ بیداری...انتخابی میانِ جبر و جبر 

جامِ سم توی دست لرزانت،تیغ هم روی گردنت باشد 

خسته از «انقلاب»و«آزادی»،فندکی درمیاوری ...شاید 

هجده«تیر»بی سرانجامی،توی سیگار «بهمنت»باشد...



--------------------------------------------------------------------


: بیا امیدوار باشیم که این برای آخرین بار بود

- دیگه کسی برای جنگیدن نمونده قربان!

: همیشه یک نفر برای جنگیدن هست...

(گلادیاتور/ ریدلی اسکات)



{ خونه ی همایون حسینیان / کرج / زمستان 90 }


روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد ...




من به این سیستم غلط آموزشی  اعتراض دارم....






این روزها هر کیو می بینم  بدون پیش زمینه  ازم حال " ری را "
رو می پرسه ... و اینکه الان چند سالشه ... و اینکه به چه هنری علاقمنده و ... اینکه چقدر از موسیقی خوشش میاد !!!

دخترم 18 تیر امسال 4 ساله شد
به موسیقی کوبه ای خیلی علاقمنده
و روزی 8 الی 10 صفحه هم نقاشی می کشه ...
از ورزش بیزاره و به مسواک زدن و موتور سواری بسیار علاقه داره
بهترین دوستاش پدر بزرگ و مادربزرگ ش هستن ... { یعنی منصور خان خورشیدی و همسرش که مادرمن باشن }
به خاله ش هم خیلی وابسته س
عااااااشق مامان بازی و نی نی بازیه ...
خیلی دوس داره مامان باشه ...  مثلن وقتی به عمه ی من
پیشنهاد میده که دخترش بشه و بهش میگه : دخترم !  می میرم براش ...
خیلی ها سوال می کنن چرا این بچه رو نمی فرستم مهد کودک
یا آمادگی و پیش دبستان !!! { که اجتماعی بشه }

من که روم نمیشه به طرف بگم  منظور شما از اجتماع چیه ؟
این بچه بره توی اجتماع ضد و نقیض ایرانی که چی بشه ؟
اصلن تعریف ما از جمع و جماعت و اجتماع و مسایل اجتماعی چیه ؟؟؟  قراره به چه چیزی در این اجتماع برسه ؟
ولله من  نه تاجرم که { بقول معروف } بچه مو توی این بازار گرگ
بار بیارم / نه پاولف هستم که ری را رو شرطی کنم ...

من با اصل سیستم غلط آموزش و پرورش مشکل دارم
اصلا دوس ندارم بچه م بره توی این سیستم آموزشی غلط درس بخونه ... فقط کافیه به کتاب های دبستان یه نگاهی بندازین
استفراغتون میگیره ...
توی این مدارس به بچه ها چی یاد میدن ؟
نه  از هنر حرفی به میون میاد و نه از انسانیت ...
فقط یه سری اعتقادات کلاسه شده ی غیر اجرایی رو میذارن
جلوی ما و ...  ما داریم خودمونو مسخره می کنیم !!!
وقتی به نام بزرگان دین در کتاب های درسی می رسیم برای
فهم صحیح مثال هایی رو می خوندیم که در جامعه ی  مثلن
علوی امروز  مشاهده نمیشه !!!
 هی مثال از  سیره و زندگی ائمه و امامان در کتاب های مدرسه هست و  هیچ عملی در کار نیست ....
نامه ی امام علی به مالک اشتر { فرماندار مصر } رو از زمان
اسپرم بودنمون توی گوش ما خوندن اما وقتی می بینی فرماندار شهر خودت یکی از بزرگ ترین شرکت های اقتصادی رو داشته و الان یه ماشین خارجی 80 - 90 میلیونی شخصی زیر پاشه لال میشی که الان اینها یعنی چی ؟
طرف هر روز میره این شهر و اون شهر  ، ملت رو موعظه می کنه
که آی ملت در زندگی همچون امامان معصوم  ساده زیست باشین اما بعد از جلسه با یه تویوتای 4500cc هایلوکس از جلسه به کاخ موعظه سازی منتقل میشه !!!
اینها یعنی تناقض / یعنی هم دست انداختن ملت ، هم توهین به امامان معصومی که { طبق خطبه ی 16 نهج البلاغه }  گردنشون گروگان حرف هاشون بود تا به همه ی حرف هاشون عمل کنن .

چند روز پیش در جراید خوندم آیت الله عظمایی فرمودن که دونستن تاریخ و جغرافیا و ... به چه درد بچه ها می خوره / و اشاره می کنن که چه اهمیتی داره که بچه های ما درباره تاریخ سلجوقیان و صفویان و قاجار و ... چیز بدونن ؟ فرزندان ما فقط باید
آشنا بشن به زبان قرآن { که البته اونهم در جامعه ی ما حتی توسط مروجینش اجرا و عملیاتی نمیشه }
وگرنه ... این معادله   زیر و رو میشد

حالا  بنده با صراحت اعلام می کنم که از این سیستم غلط آموزشی  بیزارم و به هیچ وجه حاظر نیستم " ری را " ی نازنین
رو  محکوم به گذروندن این دوره کنم ... که خودم چقدر درد کشیدم تا اون دوره ی 12 ساله ی نکبت تموم بشه ...

و اینکه دارم تلاش می کنم  اقامت دائم برای یه کشور اروپایی

بگیرم / تا  دوباره زنده بشم و ... گذشته ی دردناکمو فراموش کنم

شاید شنیدنش ساده باشه اما  دارم از شدت درد و گریه به خودم
می پیچم ...






مرگ دسته جمعی مردها


____________________________________


چهره ای از کسی که می ترسید

{ کودکی با مداد شمعی بود …}

جیغ مردی در آخرین لحظات …

{ بصری بود … یا که … سمعی بود }

روزگاری بشر / بدون هراس

شاهد مرگ دسته جمعی بود …

۰۰۰

دیو ها … با فرشته های نحیف

مثل زن ها … درون بستر ِ غول

شاهدی جز تو پیش رویم نیست

ماه ! ای ماه ِ لحظه های حلول !

{ مردهایی که پای غیرت شان

خواب رفتند با تفنگ ِ دولول … }

۰۰۰

شهر در دست دیوها گم بود

مردمان چاوُشی نمی کردند

سنگ بر روی سنگ بند نبود

سرخوشان سرخوشی نمی کردند

کاش زن های ایل می مُردند

” مردها ” خودکشی نمی کردند

۰۰۰

کاش در هیچ جای این دنیا

چیز زشتی به نام ” جنگ ” نبود

هیچکس از کسی گلایه نداشت

” قلب ” از پنبه بود و … سنگ نبود …

چشم ها از ترانه پُر می شد

دست هیچ آدمی تفنگ نبود





فرمانده نظامی طالبان  با پوتین فضایی !!!!


این غزل - حجم با تمام واژگانش پیشکش به " مریم احسانی "

                        


   تناسخ بدن

 

وقتی بدن تمام شد به ساحت رفتن  پرنده شدم

                 اینگونه شد که من بدون اینکه بخواهند زنده شدم

شرحی نداشتم برای اینکه بگویم چه بر سر من -

                 آمد -برای اینکه سهم تن نشوم پوست کنده شدم

می خواستم دوباره شرحه شرحه شوم سهم باد شوم

             وقتی که در مصاف مرگ فاتحه ی نیمه خوانده شدم

چیزی نداشتم         بجز نگاه بزرگی               به حجم تن

              شاید    به جرم انتشار دایره        قلبی تپنده شدم

...

بعد از شروع مرگ و انقباض بدن در تناسخ خاک

        هر کس به شکل سایه ای در آمد و من هم ...پرنده شدم

 


 

 



وقتی  باااااید احمق بود در بین احمق ها ... !



به سرعت نور یه هفته گذشت ...

4شنبه ی هفته ی پیش بود که مدیر و دبیران سرویس های مختلف

سایت آوانگاردها برای هر چه بهتر شدن بزرگ ترین سایت ادبی

کشور   " آوانگاردها "    قبول زحمت کردن و اومدن بهشهر ...

شاعران و نویسندگان و منتقدین برجسته ای که هر کدوم

به نوبه ی خود  حرفی برای گفتن دارن و در کشور  مطرح هستن

بطور مثال : منصور خورشیدی { از شاعران و منتقدین بنام

شعر حجم } که بیش از دو دهه بر سر زبون هاست و بعد از دکتر

رویایی ایشون رو پرچمدار جریان حجم در ایران میشناسن

احمد بیرانوند { مدیر سایت و از شاعران مطرح و خوشفکر خرم آبادی

که این روزها  تونسته نظر بسیاری از شاعران و

مخاطبان حرفه ای شعر امروز خصوصن شخص یدلله رویایی

رو  به سایت  جلب کنه و ...}


سید مهدی موسوی  {نه از نوع made in ghom یا made in noshahr }

که اهل و ساکن  کرج ...  گاد فادر غزل پست مدرن 

سمیرا کرمی  { یکی از معدود شاعران زن  ایرانی که به انتخاب واژگان

در شعراش حسودیم میشه }

مریم احسانی  { عکاس و دبیر فتو شعر } که کارهای زیبا و دیدنی اونو با

عکس نوشته های احمد بیرانوند  می لذتیم

 محمد رضا سالاری { که در عین سالار بودن و دانشمند !!! بودن ، داستان نویس مطرح و خوش ذوقیه }

و  سرلله حسینی{غزل سرای خوب مازندرانی که این روزها توی بورسه}

حالا شما فکر کنید  با چه شور و هیجانی نشستیم و انقد شعر خوندیم

و حرف زدیم و غر غر کردیم و..... که برای رفع خستگی از خونه

زدیم بیرون ... در ابتدای راه جنگلی عباس آباد  فرمانده نیروی انتظامی

شهرستان انگار منتظر ما بود !!!

همینکه رسیدیم  ایشون جلوی ماشین ها رو گرفت و به اتومبیل دومی

که شیشه هاش دودی بود و داخلش اصلن دیده نمی شد گییییییر داد

که چرا خانومها روسری شون  کمی عقب رفته ...

البته  ما که همیشه ی خدا منتظر حادثه هستیم هر چی التماس و خواهش کردیم اثر نداشت که نداشت ... انگار داری با دیوار حرف می زنی

طرف پاشو کرده بود توی یه کفش که  ماشین با 3 تا خانوم باید بازداشت بشن !!!!   حالا شما فکرشو بکنیییییییییید !!!!

همه زن و شوهر !!!  همه زوج !!!  با شناسنامه !!! ثبتی !!!! قانونی !!!

قبلنا فکر می کردم  مهدی موسوی بعضی اتفاقات رو بزرگ می کنه اما

وقتی دیدم زیر یه درخت بغض کرده و داره به حال جمع اشک می ریزه

دلم لرزید ... آخه این چه برخوردیه ؟  آقایون محترم ! آدم توی ماشین

دودی خودش با زن و بچه ش  ، توی یه مسیر کم تردد  آزاده دیگه ...

الله وکیلی زن و بچه ی شما  با پوشه میان بیرون ؟

برقع می زنن ؟؟؟

چادر ملی تن می کنن ؟؟؟

ولمون کنین بابا  ...

یاد روزی افتادم که " ری را " دخترم بغلمون بود و چند تا برادر

وظیفه شناس  به من و زنم گیر سه پیچ دادن که شما چه نسبتی با

هم دارین!!! گفتیم زن و شوهریم /// فرمودن از کجا بدونیم ؟؟؟

گفتم لازم نیس همه چیزو شما بدونین !!!

در ضمن ، سند ازدواجمون  الان بغلمونه { اشاره به ری رای بد آتیه در

سرزمین باستانی و تاریخی }

من شناسنامه داشتم ولی اونا اصرار که خانوم هم باید داشته باشه ... گفتم می تونید اطلاعات همسر رو که در شناسنامه ی من نوشته

از این خانوم بپرسید اگر درست بود پس زن منه !!!! { الله وکیل راه از این ساده تر ؟ }

جناب برادر در یک سوال فیثاغورثی پرسیدند :  از کجا معلوم که این اطلاعاتو نداده باشی حفظ کنه که اگر گیر افتادین بگه زنته !!!!!!!!!!

به اونا که نمیشد حرف زد اما چند تا فحش آبدار توی دلم بهش دادم و گفتم : آقای عزیز !  

1 : اولندش مملکت ما تا زیر چونه توی فساد و فحشا غرق شده  و

صدای کسی در نمیاد

2 : کدوم آدم خانوم بازی  با شناسنامه میره خانوم بازی ؟

3 :  کدوم خانوم بازی به خانومی که بچه ش بغلشه

شناسنامه ی خودشو میده که طرف اطلاعات همسرشو حفظ کنه

که اگر لو رفتن بگه من زنشم ؟

4 :  زن های خیابونی اگر اینقد استعداد داشتن که تماااااام اطلاعات زن 

یارو رو حفظ کنن که دیگه زن خیابونی نمیشدن!!!دکتر مهندس میشدن

5 : اصل اسلام بر  برائته ...

6 : چرا به کسی که هنوز جرمش مشخص نیست ارشاد ضد فحشا

ارائه می دین ؟؟؟؟

7 : اون خانوم، زن من بود و به همه ی اعتقاداتم قسم  یه روز

من هم یقه ی زن شما رو میگیرم



----------------------------------------------------------


امروز دهم مرداد بود ...

امروز برای دومین بار  در سال جاری  تصمیم به خودکشی گرفتم

خیلی تنها و دلتنگم ...  خیلی درد دارم

امروز ری را  با همون نگاه معصومش از مرگ من به دست خودم

پشیمونم کرد اما هر صبح که از خواب پا میشم و می بینم یه موی سفید

به صورتم اضافه شده  لحظه ی مرگمو انتظار می کشم ...

امروز  { خداییش } دیدم چقدر به نبودن محتاج ترم ...


این شعر رو  به دوست خوبم محمد رضا سالاری

پیشکش می کنم



    "  بلندی های ناف  "       

          

 

  

سال ها  توی غار تنهایی

خواب رفتم بدون یک لبخند

شهر در من تلو تلو می خورد

حجم  ِ لیوان ِ چای ، در یک قند

مثل یک مومیایی مغموم

سوسمار از تنم در آوردند ...

 

همه گفتند : عاشقت بشوم

- بی تو از دست شهر در رفتم -

خواستم در تنت حلول کنم

از بلندای ناف  سر رفتم

همه ی شهر  عاشقت بودند

دیر فهمیدم و ... هدر رفتم ...

 

روزها می گذشت از سر من

لای تقویم ها  ورق خوردم

پشت این کوه های نامرئی

سال ها مار  یا  وزغ خوردم

همه ی شهر  الکلی بودند

من چرا با شما  عرق خوردم ؟ ...

 

مرگ ، با دست های معصومش

سرنوشت مرا   رقم می زد

خواب می دید عاشقم شده است

روی تقدیر من  قدم می زد

مثل یک گوز ...  گوز  ِ سرگردان

حال یک شهر را به هم می زد ...

 

غرق بودم  میان استفراغ

مرگ  ِ یک دوغ   در فلافل ِ تند

خواب رفتن پس از خودارضایی

در کنار زنی که موی بلوند ....

تیتر فردای روزنامه ی شهر :

مرگ با تیغ سوسماری ِ کُند

 

همه گفتند : عاشقت بشوم

من ندارم دگر تحمل ِ قهر

مثل صّدام در پذیرش صلح

چاره ای نیست جز پیاله ی زهر

بعد ازین شعر ، وعده مان هر شب

سکس  در مستراح ِداخل ِ شهر ...

 

خواب دیدم : به شهر تن دادی

من ِ دیوانه ....  چاوُ شی کردم

پیرهن  از تنت در آوردی ...

ساده بودم ... سیاوُ شی کردم

همه یک عمر  زندگی کردند

مثل یک مرد ... خودکشی کردم ...



 



و یه غزل




یه غزل دلتنگ دارم . . .  پیشکش به رضی صائب                                                                      


 "  كبوتران حرم  "                        


با بيل  ،   حرارت از سرم  مي بردند                                        


ققنوس بزرگي   از  پرم   مي بردند


وقتي كه خليج فارس عريان مي شد                                       


درياي خزر  از جگرم      مي بردند


ترديد ندارم  كه تپش هاي مرا                                                 


از روزنه هاي ديگرم  مي بردند


   انگار  كه سيمرغ بلورينم را                                                         


از  دامنه هاي پيكرم  مي بردند


تاريخ مرا  برادران هابيل . . .                                                   


از حافظه ي مختصرم  مي بردند



. . .            



روزي كه ضريح سبز را خشكاندند                                               


يك دسته كبوتر از حرم  مي بردند. . .






نگاهي گذرا بر مسمط تركيب بند «‌حشيشيه» به قلم: فاطمه جهانباز نژاد




واژگان سامانه سکسوالیته و روزمرگی‌های ممنوعه

در شعر حشیشیه 


"  فاطمه جهانباز نژاد   "


حشیشیه را اینجا بخوانید 


  در اين نوشتار برآنيم نگاهي گذرا داشته باشيم بر مسمط تركيب ‌بند «حشيشيه»

اثر هم ‌‌سايه شمالي - حنيف خورشيدي كه در شعر محض حرف‌های زیادی برای گفتن دارد.

اگر در ادبيات دنياي غرب نويسندگاني چون ژرژ باتي، لوئیس بونوئل و دیگران تمايلات

جنسي و تمناي هماغوشي را با صراحت و بدون هيچ نوع استعاره‌اي مطرح مي‌كنند، در

ادبيات امروز ايران نيز شاعراني ديده مي‌شوند كه در راستاي برجستهکردن فرهنگ عامه

در شعر،میوه ممنوعه مسائل جنسی را به وضوح و با جسارت زباني منحصر به خود وارد

اثر نموده و با پرده‌ دري‌هاي کلامي يكه تازي مي‌نمايند. از جمله اين شاعران مي‌توان به

حنيف خورشيدي اشاره داشت. شاعر جسور و پیچیده‌ي بهشهري كه در شعر محض و

رباعياتش، امکانات پيرامـــون خود را براي بيان دردها و شادي‌هاي زندگي به خـــدمت

مي‌گيرد. و اينك نگاهي گذرا به يكي از سروده‌هايش خواهيم داشت:

شعر ابتدا با زباني ساده و روايي آغاز مي‌شود:

این شعر در رثای حشیش است و بعد از آن...

مردی که روی چوبه ی خویش است و بعد از آن...

 

و سپس با منولوگ ادامه مي‌يابد و شاعر با توجه به وجوه آوانگاردش، در فرمت

جسورانهاي كه در شعرش پياده كرده،واضح‌ترين رگه‌هاي اروتيك- رمانتيك را به گونه‌اي

ژورناليستي در قالب یک معاشقه تلفني نشان مي‌دهد كه در آن از رابطه افقى ميان

عشاق و رابطه‌اى عمودى كه عاشق‌ زمينى معشوق خود را به آسمان مي‌برد خبري

نيست بلكه يك رابطه جنسی كه محصول گردهمایی یک زن و یک مرد است در پاي يك

تماس تلفني! زبان شعر زباني امروزي است‌ در فضايي مابين طنز و ماليخوليا كه تنها در

برخي جاها هجو بياني خود را آرکائيک‌ وار در واژگاني با بار اروتيكي همچون چاه زنخدان و

سپوختن همراه ساخته است كه كاراكتر اصلي آن فردي حشيشي بوده كه به نوعي اين

شخصيت، پرده از انسان معاصر بر‌مي‌دارد و انسان را به عنوان مخاطب به اعماق

اجتماعيپرتاب مي‌كند و از طرفي ديگر، با ارجاعات درون متني خود، گرايشات ذهني و

فلسفي شاعر را نسبت به مسائل انساني‌ در اجتماع نشان مي‌دهد و درواقع، ديناميسم

شعر حشيش با زمانه پيوندي‌ سخت تنگاتنگ دارد. شاعر نا‌هنجاري‌هاي موجود در جامعه

را مي‌بيند و به‌ موازات‌ حركت‌ ساختاري‌ شعر، در تصاوير و فضاهاي شعرش آن‌ را با عرياني

و جسارت زباني خود بروز مي‌دهد.

حشيش به عنوان اسم شعر یک ابژه است و طبعاً هر ابژه‌ای بر بستری قرار دارد و

مناسباتی با پیرامون خود برقرار می‌کند‌. گذشته‌ای را بیدار می‌کند و براي رسيدن به

آینده‌ای مبهم، حال را به نمایش می‌گذارد.

این شعر در رثای حشیش است و بعد از آن خورشيدي به علم به اين موضوع كه هر

عضوی، در نویسش و در متن، ارزش ِادبی، هجائی و ساختمانی خود را دارند؛ واژگان

سامانه سکسوالیته و روزمرگی‌های ممنوعه و همچنين عقده ادیپ رؤیاهای استمناء و

خودارضايي را با استفاده از المانهاي اروتيك و همچنين نگره‌هاي اجتماعي آوانگارد را در

شعريت و جانمايه ي اثرش به تصوير كشيده، بک گراند اصلي اين اثر را در يك تماس تلفني

خلاصه كرده و رفتار زباني وي در اين شعر، سرشار از لايه‌هاي اروتيسم بوده كه از سويي

با طنزي مولوی‌وارآميزش يافته و از سوي ديگر با تأملي عاطفي به ‌بوف كور كه حكايت

جوان پيرگشته‌اي است كه بين مرگ و زندگي دست و پا مي‌زند،‌ مرز بين خواب و بيداري،

جسم و روح، وجود و سايه را در اين كاراكتر كمرنگ كرده و نيستي و فراموشي بر سراسر

اثر سايه افكنده و سكس و حشيش در متن و بطن اثر آغشته مي‌‌شود. و همه اين

كمپوزيسيون و تركيب رابطه‌ها در حالي است كه شاعر در كنار خلق شخصیت‌هایی

غیرتیپیک و قابل لمس، آشنايي‌زدايي معنايي خاصي را با مقوله عرفان انجام مي‌دهد و

صوفیانه، همانند شعبده بازان معنوی، شمس و مولوي و بایزید را وارد اين سکس نیمه

کاره و جبری به اختیار نموده و بدين ترتيب در كنار ديگر نشانه‌هاي شكل دهنده، بافت‌

معنايي قديم را مي‌شكند و به شبكه ي معنايي متفاوتي دست مي‌يابد و با ايجاد

استحاله‌اي براي شخصيت‌هاي عرفاني نظير بايزيد و شمس، اين دو شخصيت‌ آشنا را

ناآشنا كرده و به نوعي آشنايي زدايي مي‌رسد.

در پايان از نكات قابل تأملي كه مي‌توان بدان اشاره داشت نمود آشكاری از كهن الگوي

شب است كه به اين شعر ماندگاری خاصی بخشیده است. بنا به اعتقاد یونگ، آنیما با

سیاهی و تاریكی و شب ارتباطی ژرف دارد و كلاً با جهان تاریكی مربوط است. همچنین در

فرهنگ سمبل‌ها آمده است كه شب مربوط به اصل مؤنث و ناخودآگاهی است. تاریكی

مساوی با اصل مادر و زایش است و همچنین به فنای عرفانی مربوط می‌شود و در نتیجه

جاده‌ای است كه به اسرار بنیادین منشأ منجر می‌شود و همچنین ماه، كه نماد زنانگی و

اصل تأنیث است و خورشيدي از هر دوي آن در اثرش به خوبي كاركرد گرفته است: 

همواره در لب و دهنش نور ماه بود

مردی که توی پهنه ی شب بی پناه بود




این مطلب را می توانید در این صفحات نیز بخوانید


http://naabsora.in/Forum/Catgory/50/Post/206


و



http://www.naabsora.in/post/488


و


http://youngresearcher.persianblog.ir/







روح راه ... به  جواد راه پیمای عزیز



به روح راه ، که خم می شود به ساحت تن                               


به سیب های مه آلود ...   در       درخت بدن 


به صادقانه ترین حرف ...        حرف نا مربوط                            


به مادرم ،       که مرا می گریست    زیر کفن


به حجم چهره ی منصور ،    در طواف خودش                            


به دکمه دکمه ی این شعر ...      قبل, پیراهن


به انقباض تنی         در مصاف حفره ی  باز                              


به   قبر های پر از     عکس های مستهجن


 000                                                                

                     

من از کدام طرف   از خودم    فرار کنم ؟                                  


از انجماد سرم ؟! ....... یا از آبراه , دهن ؟!!


=====================================


 یاد آوری مرگ ما را به یاد زندگی می اندازد


متن سنگ قبر فروغ فرخزاد


من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
واز نهایت شب حرف می زنم
اگر به خانه من آمدی برای من م
ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه
که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم



متن سنگ قبر اسکندر مقدونی


اکنون گور او را بس است
آنکه جهان اورا کافی نبود

متن سنگ قبر نیوتن


ظبیعت وقوانین طبیعت در تاریکی نهان بود
خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید......
وهمه روشن شد


متن سنگ قبر حافظ

بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه

که زیارتگه رندان جهان خواهد بود