
حکایت آن که می رود ... یا رفته است ...
آنّا رفت
در آستانه
" عصمت "
از روی هیچ
بر بلندای زنی ایستادن...
در شب صبور ... شب عریان ...به رسم درخت
من نه آن سنگ زرد در بکارت هیجان
نه آن هیجان سرد ... در بکارت زرد...
تنها زنی با تنی دشوار
روی هیچ ...
......................................................................................................
نگاه منصور خورشيدي به اين شعر :
بر بلندای زنی ایستادن...
دریچه ای که بر زبان حنيف و شاعران عصر باز می شود مفتاحی برای قرائت تازه از شعر است . کلمه ، هجا ، صدا و رنگ که به لحاظ ترکیب رو به روی مخاطب قرار می گیرد . و بی اراده ی شاعر در جستجوی خویش برخاسته اند و در یک جا هم دیگر را دیدار می کنند .
در شب صبور ... شب عریان ...به رسم درخت
برخورد صبور ، عريان و درخت در شعر موجب درخشش یک قطعه می شود . در هر صورت حادثه ای اتفاق می افتد ، پدیده ای روی می دهد که رویش و جوشش آن جوهر شعر است .
من نه آن سنگ زرد در بکارت هیجان
نه آن هیجان سرد ... در بکارت زرد...
فرا خوان تازه ای از زیباشناسی شعر برای مخاطبان که به دنبال معیار های جدید در شعر معاصر هستند .شکستن عناصر محدود و رسیدن به جهان وسیع تر از جهان هستی و در هم ریزی مرز های بسته برای ورود به قلمروی که بی فاصله شاعر را به سمت بيان جديد سوق مي دهد .
" شعر پارسی ، رسما ً فوت کرد "
دیشب داشتم به صورت تفریحی و از روی عادت کتاب شعری می خوندم
از استاد بی قید و شرط / و البته ملک و مالک کل شعرای جهان " آقای بهار " ...
مثنوی های استاد رو که خوندم گفتم توی این خزعلات که چیزی در
نیامد - شاید در غزل ها یا حبسیه های استاااااد چیزی پیدا کنیم برای
لذت بردن / والله غیر از یکی دوتا دونه کار نیم بند هیچی توی شعر های
سنتی استاد در نیامد ...
{ هر چند تصنیف های استاد جای تاءمّل و بحث داره }
زبان ملک الشعرای باهار در شعر بسیار ساده / سطحی / بدون عمق
بدون تفکر / غیر حامل / موضوعی / جزء نویسی شده / با شرح رویداد
بدون شناسنامه / بدون کلمات کلیدی / بدون دایره ی واژگان /
بدون جغرافیای دید / کوچک و منطقه ای ...
حالا منظورم از طرح این موضوع چیه ! یا اصلن شعر باهار چه ربطی به
انا لله و انا ....... داره ! یا اصلن چرا باید مرگ شعر فارسی رو مطرح کرد !؟
توضیح میدم
اگر دوباره به فلسفه ی ظهور حضرت نیما نگاه بندازین می بینید که نیما
به عنوان " پدر شعر امروزی " معرفی شده و میشه و
داعیه داران جریان نیما به بعد همه شون برای نشون دادن خودشون
پشت چادر و خیمه ی نیما پنهان شدند و به سنتی و کلاسیک کارها
انگ و تهمت نادانی و تحجّر زده شد { که البته بی راه هم نبود }
ولی من فکر می کنم شعر نیمایی محصول فکر نیما نبود بلکه خود نیما
محصول بی حاصلی و تکرار مکّررات موضوعی شعر بود که بدلیل نداشتن
سوژه ی جدید برای { شعر بافی } رویکرد جدیدی رو در پیش گرفت که
شد شعر نیمایی / که عمر طولانی نداشت و در زمان حیات خود شاعر
اکثر معیارها و قوانین " سفت و سخت نیما " به راحتی توسط دیگرانی مثل
" شاملو " به گا رفت ...
مثلن نیما با قدرت می فرماد : " شعر بدون وزن و قافیه به چه ماند ؟
به انسان بی استخوان !!! "
هر چند قیمت گوشت لخت و بدون استخوان خیلی بیشتر از با استخوان
است / اما این قاعده ی نیما خیلی سریع در هم شکست و جای خودش
رو داد به { دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ...}
اما " فقط " نباید از نقش رسول وار نیما در بهم زدن شاکله و بساط
ریزه خواران شعر سنتی و احمقانه غافل شد / ولی از نیما
تا امروز - متاسفانه - باید برای مرگ شعر قیام کرد و او را با احترام
زمزمه نمود ...................................
شاید دردناک و باور نکردنی و توجیه پذیر باشد اما اینها فقط راهی برای
خر کردن ذهن خودمان است ... می دانم سخت است که شعر را در تابوت
بگذاریم و یا مومیایی کنیم و ...
اما حقیقت دارد / نیما آخرین شوک به بدنه ی بیمار شعر پارسی بود
که بزرگترین شاعران بعد از او هم فقط در حد یادمان کوچکی در
ذهن های اندک ، جای گرفته اند ... مثلن اخوان ثالث : الحق کدام
یک از شما حوصله ی خواندن " آخر شاهنامه " را دارد ؟ ؟ هیچکس
اصلن برای کسی جذابیت هم ندارد
یا سهراب سپهری " که بنده خدا غیر از نام معنوی در شعر " چیزی را یدک
نمی کشد ... و بیش از ۷۰ درصد آثار فروغ فرخزاد و بسیاری
از کارهای شاملو / و یا منوچهر آتشی { که از بی مخاطبی دق کرد }
ید الله رویایی که فقط اسم بزرگی دارد و در بین مردم کشور خود
ناشناخته است { و البته چه سود برای زبان پارسی
وقتی که جهانی هستی ولی مردم سرزمین پارس تو را نمی شناسند
و مطالعه نمی کند !!! }
تکلیف بقیه { کوچک ترها } هم که روشن است : ۹۹ درصد از آقایان شاعر
اشتباهی وارد این بیزینس شده اند و دارند به دانایی { البته من اصطلاح
انبار داری را برای آقایان تحصیلکرده ها و یا روشنفکران موج جدید شعر
برگزیدم } تفاخر می کنند که خودشان هم می دانند کل مفاهیم و
سوژه های انها به تسلسل و تکرار رسیده و ...
عموم سوژه ها و مفاهیم که خلط شده ای از مفاهیم شعر سنتی است
بدین شرح است : عشق / فلسفه - از نوع اسهالی - / جنون / مرگ /
روابط / تگ گفتار های درونی / قصه بافی و ... همین مزخرفات همیشگی
{ در دنیا ۲۳ روش برای طبخ غذا وجود دارد که ما فقط ۳-۴ روش
انرا می شناسیم / آب پزکردن - سرخ کردن - کباب کردن / همییییین }
اونوقت ادعا داریم غذاهای ایرانی مثل شعر ایرانی در دنیا بی نظیره !!!
مثل گاو سرمونو کردیم توی گٌه خودمون و توهم برمون داشته که دنیا
در برابر هنر ایرانی سر خم می کنه ! نه جان من/دنیا فقط - مارو می کنه.
اصلن ماهارو توی هنر امروز دنیا بازی نمیدن ! { صادق هدایت و شاملو }
با اون همه پشتوانه و سواد و شناخت و بصیرت حتی کاندیدای دریافت
گوز طلایی هم نشدن ! چرا ؟ چون هنرمند ایرانی دوس داره برای هنرمند
موندن در ذهن مخاطب ایرانی / بوم نویسی کنه و این یعنی مرگ منطقه
ای در هنر ! یعنی ماها اصلن نمیخوایم جهانی بشیم
ساختار ذهنی ماها ملی - میهنیه / آدم هامون محدود و کله پاچه خورن/
مفاهیم جهانی رو مثل روش های دیگر طبخ غذا اصلن نشنیدیم و
نمی دونیم خوبه یا بد ؟ مدرن تر ها و پسامدرن ها هم فقط دارن نون اسم
شونو می خورن/مثلن وقتی پای اراجیف حضرات{شاعران شعر کانکریت }
می شینی و اون شکل شعر نویسی با دود و لیزر و رنگ و
این اداهای
کهنه ی غرب رو می بینی و یا { شعر نقاشی و نقاشی سرود !!!} رو
{نمی بینی بلکه می گوزی } اونوقت می فهمی که ما مدعیان هزاااااار
سال " کس شعر پارسی " هنوز در اعماق وجودمون دوست داریم که
شیرین لااقل یه دست هم به اون فرهاد احمق می داد تا بجای کندن کوه ،
زمین رو آباد می کرد تا ازش گندم و جو در بیاد و با پولش میرفت تایلند و
با ۵۰۰۰ تومن { به پول امروز } زن رییس جمهور اون کشورو هم ... بله
واقعن ما توی کل ادبیاتمون غیر از " حضرت حافظ " " حضرت سعدی "
" حضرت مولوی "ره" و " حضرت امام خمینی" و بصورت پراکنده شعرای
نصفه نیمه چی داریم که بهش بنازیم ؟
دلاوری های شاهنامه و رستم و گوزهای داخل ذهن آقای ابولقاسم ؟ یا
خانوم بازی ها و خود ارضایی های فرهاد خان ناکام ؟
یا اراجیف و ادعاهای دراویش و صوفیانی مثل شاه نعمت الله ولی که خود
حافظ اونو دست میندازه !
ما آدم های هیچی نداری هستیم ...
شعر نویسی رو هم از اعراب یاد گرفتیم {همونایی که پسوند سوسمارخور
بهشون دادیم تا تحقیرشون کنیم }
عمر شعر سر اومده ...
دیر زمانیه که داشت آخرین نفس هاشو می کشید ...
نیما بهش حیات دوباره داد اما .... چه دیر ... و چه دور ....
حالا ما هی بریم سر وزن و قافیه و ترکیب و شکل شعر و فرم و ساختار و
زبان و ... { که شبیه دوختن پرده ی بکارت زن نود ساله س } با هم بجنگیم
و همدیگرو تضعیف کنیم و دست بندازیمو ... سر خودمونو
یه جوری گرم کنیم ...
{ اگر از واژه های زشت استفاده کردم منو ببخشید ... }
سپید خوانی به روایت حنیف
" دیگران "
با هیچ پرنده ای
تا به حال ، پرواز نکرده ام...
با هیچ پرنده ای ،
مرگ را
از نزدیک ترین پنجره ندیده ام ، اما
هربار که هواپیمایی سقوط می کند
نوبت خودم را انتظار می کشم...
در سرزمین پارسیان
پرواز ، هنر ِ بی دریغ ِ دراویش است.
اینجا ، هواپیما موجودی ست که می خزد، و دانه می خورد.
موجودی که راه می رود
و موهبت سیاه را به همقطارانش
هدیه می دهد.
آنکس که گفت : هواپیما را دیگران اختراع کردند
دروغ گفت.!!
این ما بودیم که در باشگاه اموات
بال های پرواز را به سُخره گرفتیم
و بارها
از روی عادت معهود ، به زیر افتادیم .
در سرزمین پارسیان
چه موهبتی دارد پرواز، دراوج هزار پایی
که حتی عزرائیل ، از آن بی نصیب است.
خلبان ها ، برای هم
آواز های سرزمین مادری شان را زمزمه می کنند
و بعد ، در کرانه ی دشت
خودکشی می شوند...
{ با پدر شعر فولکلور مازندران " استاد گوران " کسی که با وجود ناشنوایی کامل
هم جامعه را خوب می شنود / و هم برای جامعه ی خوابیده خوب حرف می زند ...
در منزل یک نامرد که آزادی ِ مرا به آزادی خودشش فروخت }
.
وقتی میلاد مرگ - از ارتفاع برجک خود / بر زمین افتاد
شاید به زودی برای چند روز به استان سمنان و یزد سفر کنم ...
سمنان رو خیلی دوست دارم چون در ایام دانشجویی روزهای زیادی رو در اون سپری کردم
عاشقانه ها و دلتنگی های زیادی رودر حجم بی پایان سمنان داشتم ...
دوستان شاعر سمنانی و شاهرودی بسیاری رو پارسال در جشنواره شاهوار زیارت کرده بودم
الان هم به دعوت اونا میرم شاهرود و ... بعد سمنان
دلم برای " سیامک مهاجری عزیز " و " علی شادکام " و " آزاده صالحیان عزیز " تنگ شده
و یزد : شهری که فقط یه بار رفتم . اونم با " سید محمد خاتمی " و شاید برای دیدار دوستان خوبی
مثل خانم ها " فاطمه محسن زاده " " بهاره جلالی عزیز " و " ژیکان "
۰۰۰
به درخواست برخی دوستان خوبم ترکیب بند " برج میلاد " رو دوباره براتون توی پست جدید گذاشتم
" برج میلاد "
تصویر گنگ آدم و اهن ... کنار ریل
در ذهن کودتا شده ی من...کنار ریل
میلاد سربلند و پریدن...کنار ریل
یک جفت چشم و ...حسرت دیدن...
جوراب های پاره ی یک زن...کنار ریل
{شاید...زنی که وقت سفر شعر می نوشت
هر روز زیر چند نفر .... شعر می نوشت}
یک عمر غرقه بود در اندوه و ماتمش
پرواز مرده بود در افکار مبهمش
دیوانه ای که معجزه می کرد با غمش
آن زن پرنده بود که در قرعه بردمش
یک شب برای سکس به باران سپردمش
{مس های سرخ مثل زر ناب می شدند
هر روز توی کرست زن آب می شدند}
در لابلای پیرهنش نقطه چین شدند
مردان مست تاول شک و یقین شدند
مانند روح وارد دیوار چین شدند
گاهی چنان شدند و زمانی چنین شدند
کاندوم نبود و ...وارد میدان مین شدند
{او داشت بوی فاجعه ی خاک می گرفت
هر شب برای چند نفر... ساک می گرفت}
باران که می گرفت به عشق ترانه و ...
آوازهای باکره ی عاشقانه و ...
موهای باز و ... ریختنش روی شانه و ...
سودای دوری از غم پیدای خانه و ...
لبخند های ساده تر و بی بهانه و ...
{وقتی که بازگشت خودش را به دار زد
در چشم خلق/ پرده ی خود را کنار زد}
از برجک خمیده ی یک مرد استوار
پایین کشید جسم خودش را {که بی قرار}
وارفته از مقاربتی تلخ و بی حصار
باران درد بود و غم نان و....... {انتظار}
"در ذهن زن :غرور شکستن طناب دار
{صد بار روی برجک مردم قیام کرد
دیکلوفناک خورد و...خودش را حرام کرد}
روحی که سال هاست پی رنج بردن است
امروز یک پرنده ی در حال مردن است
هر لحظه در مباهله ی زخم خوردن است
در انتظار حادثه ی جان سپردن است
یک پا به گور و...{پای دگر توی جردن است}
{ در طالعش هزار نفر شیهه می کشند
خود را به سرزمین تنش هدیه می دهند}
از روی برج / غربت میلاد را ندید
شیرین نبود و حسرت فرهاد را ندید
مردم...هوار...گریه ی افراد را...ندید
درگیر بود و شدت فریاد را ندید
{وقتی پرید دامنه ی باد را ندید.....}
{جوراب های پاره ی او را که باد برد
خیام از تناسخ او ...اجتهاد برد....}
پی نوشت : دوست خوبم معین آهنگر دارابی هم لطف کرده و شعری رو در وبلاگش
به من تقدیم کرده که واقعن ازش ممنونم
http://panjerehjohari.blogfa.com/post-44.aspx
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز
اسطوره های ناشناس ، برای آدم های احمق
این روزها بیش از هر زمان دیگه ای ما ایرانی های باتمدن !!! عاشق تاریخ مون شدیم ... اسطوره شناس و تاریخ دوست شدیم و با پیامک و تلفن و نامه و ایمیل و کامنت برای هم " هر روز " روز جهانی "کوروش کبیر" و " روز مهر ورزی " و " روز دوست خوب " و از این دست شر و ور ها رو به هم تبریک می گیم !!!
امشب { برای هزارمین بار } دوستان دیوانه ای که فکر می کنن چون بنده به حضرت زرتشت علاقمندم " حتمن " به تاریخ مملکتمم علاقمندم و کوروش رو دوست دارم با ارسال پیامک های مزخرفی مراتب علاقمندی شونو به " والاحضرت کورش کبیر " ابراز کردن
که خوندن آخرین پیامک ها خالی از لطف نیست :
۱ : نگذارید زرمندان و زورمندان ، عظمت روح و شرافت تان را
زرخرید کنند ! {کورش کبیر }
۲ : راه در جهان یکیست و آن راه راستی !!!! {کورش کبیر }
۳ : این دنیا پر از صدای انسانهایی است که همچنانکه تو را دوست دارند گلوی تو را می برند !!!! {کورش کبیر }
۴ : ۲۹ اکتبر " ۷ آبان " روز جهانی کوروش کبیر مبارک باد ... ای ایرانی این پیامک را برای گسترش ایرانی گری برای همه دوستانت بفرست !!!!
۵ : زادگاه و تاریخ تولد هیچکس در هیچ نقشه ای نشان نیست / تنها آدمها هر لحظه در قلب کسانی هستند که دوستشان میداریم ... {کورش کبیر }
۶ : هرگز از مرگ نهراسیدم / هراس من باری از مردن در سرزمینی ست که مزد گورکن .... {کورش کبیر }
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ای خاک توی سر ما با این شرافت تاریخی مون !!! که شعر بزرگ احمد شاملو " هرگز از مرگ نهراسیدم " رو به اسم کورش کبیر برای هم اس ام اس می کنیم !!!!
۱ : این جمله " نگذارید زرمندان و زورمندان ... " مال دکتر علی شریعتی خدابیامرزه نه کوروش کبیر !!! آخه آدم های هالو کوروش خودش زرمند و زور مند بوده چطور چنین جمله ای علیه خودش میگه ؟ دومن این جمله روی کدوم کتیبه یا دست نوشته یا ستون متون حکاکی یا حجاری شده که شما هر روز به اسمش جمله سازی می کنین ؟؟؟؟ واقعن به این قضیه فکر کردین ؟
خودم روزی توی ایام عاشورا تاسوعا از تلویزیون شنیدم که یه مداح اهل بیتی می گفت : شب آخر امام حسین رفت پشت خیمه ها و وقتی دید تنهای تنهاست و کسی اطرافش نیست توی دلش گفت خدایا ...... "
آخه داداش من ! چرا دروغ تحویل مردم میدی ؟ اگه امام حسین رفت پشت خیمه ها و دید کسی نیست و تنهای تنها بود و { مهم تر } : توی دلش به خدا حرفی زده راوی این قضیه کی بوده که به گوش توی الدنگ رسونده ؟ تو هم طبق رسالتت داری این مناجات عمییییق رو به گوش مردم می رسونی ؟
حالا حکایت این روزهای کورش بدبخت مادر مرده ست که روحش از این جمله های مزخرف بی خبره
۲ : " راه در جهان یکیست و آن ... " اولن جمله باید کامل باشه و اوردن " است " دوم در پایان جمله الزامیه ... دومن این جمله از زرتشته ... اونم مال خودش نیست / مثل همه ی کتاب های آسمانی از جملات حضرت حقه که در اوستا بارها تکرار شده ...
۳ : من عین جمله رو میارم که بگم ما واقعن گاویم " این دنیا پر از صدای انسانهایی است که همچنانکه تو را دوست دارند گلوی تو را می برند !!!! " آخه پوفیوزها ! این معروف ترین جمله ی تمام زندگی فروغ فرخزاده که میگه : این جهان پر از صدای حرکت پاهای مردمی ست که همچنانکه تو را می بوسند ، در ذهن خود طناب دار تو را می بافند "
ما شعر به این زیبایی رو به لجن می کشیم و آخرش می نویسیم " کورش کبیر "
آخه بابا جان مگه شما به کورش بدهی یا دین دارین که اینهمه پاچه خواری شو میکنین ؟ والله اصلن این کار درست نیست که به مردم بی سوادی که هیچی نمی دونن " غلط شده ی چیز دیگه ای رو نشخوار کنید و بدید دهنشون ! "
۴ : ۲۹ اکتبر " ۷ آبان " روز جهانی کوروش کبیر ... ای ایرانی این پیامک را برای گسترش ایرانی گری برای همه دوستانت بفرست !!!! { ای ملت ! ای دولت ! ای دانشجو ! ای معلم ! استاد ! والله بالله به پیر به پیغمبر این حرفا رو باور نکنید ! ماهارو خر گیر آوردن ! برای گسترش ایرانی گری کجا بود ؟؟؟
۵ : واقعن این بی شرافتی نیست که شعر زیبای احمد شاملو رو به اسم اسطوره ی ناشناسمون " {کورش کبیر } " برداریم و عوضش کنیم و آفتوبه بگیریم بهش ؟ بخدا شاملو برای تک تک واژه ها پدرش در اومد / ما پدر اسطوره سازی و ترکیب سازی در شعر بعد از نیما رو ول می کنیم و شعراشو به اسم کورش می فرستیم برای هم !!!!!
برید ببینید مخابرات دست کیه ؟ این اس ام اس های کذایی از کجا آب می خوره ؟ آخه هر روز که روز دوست خوب نیست / دارن مارو بدست خودمون بازی میدن / دارن مسخره مون می کنن / من این حرکات ضد میهنی رو محکوم می کنم / با جرات به پشتوانه ی ذهن های بیدار توی دهن اون دسته آدم هایی که با رمالی و مسخره بازی دارن مملکت رو به لجن و استهزاء میگیرن می زنم
ولله اگه فردوسی الان زنده بود ریده بود توی غیرت و تعصب ِ نداشته ی ما گاگول های مدعی زبان و فرهنگ و تمدن که هر چیز مزخرفی رو تحویل جامعه ندیم ...
ولله اگر کوروش ایییییینقدر بزرگ بود بدون شک " فردوسی " توی " شاهنامه " که جای شاهان بزرگ و کوچیک بوده نامی ازش می برد .... یعنی میخواید بگید اون ادم بزرگ که عمرشو وقف و صرف تاریخ و ادب این مملکت کرده " نفهمیده که کورش کیه " و ما آدمهای از همه جا بی خبر که از دنیا فقط ریدن و گوزیدنشو بلدیم می دونیم " ۲۹ اکتبر " ۷ آبان " روز جهانی کوروش کبیر مبارک باد ... ای ایرانی این پیامک را برای گسترش ایرانی گری برای همه دوستانت بفرست !!!! " .... واقعن جای تاسف داره ...
کتاب حضرت مولوی رو نیکلسون جمع اوری و تنظیم کرده / حافظ رو یه ترک / تخت جمشید مام که ۷۰ - ۸۰ سال پیش بوسیله ی یه آمریکایی شناسایی شد / همون کتیبه ی " ارواح عمه مون منشور حقوق بشر " هم در بابل توسط یه خارجی و .... و .... و ....
واقعن این جماعت خارجی به گردن ما خییییییلی حق دارن !!!
اگه نبودن ما الان نمی دونستیم چه گهی بودیم !!!
افتخارات تاریخی ما هم که معلومه / جای اینکه بگیم شاه عباس بیش از هزار کاروان سرای بین راهی در ایران در زمان کم و مصالح اندک ساخته میگیم طرف با یه آلت چطوری کار ۳۰۰ -۴۰۰ تا زن رو در حرمسراش راه مینداخته طفلکی !!!
کورش رفته ۲۴ کشور جهات اربعه رو فتح کرده ! { خب عزیز من غاصب بوده دیگه ! رفته خواهر و مادر ملت ها و دولت ها رو به گا داده و به زور ازشون کشورشونو گرفته و حاکمان ایرانی رو سر کار گذاشته اونوقت ما می گیم " مرد به این میگن ! شاه احمق ما هم میگه کورش تو اسوده بخواب ما برای جاکشی بیداریم !!! پوفیوز
از طرفی برای یه جانی و آدمکش و حرومزاده ی دیگه ای مثل نادر شاه ارج و قرب قائلیم و میگیم رفته هندوستان " الماس های کوه نور و دریای نور " رو آورده ایران .... واقعن جای تعجبه : برای ما ایرانی ها چنگیز خان مغول آدم منفوریه چون اومده مملکت مارو نابود کرده و هر چی توش بوده برده / یا همین بچه ننه اسکندر مقدونی آدم کثیفی بود چون به ما حمله کرده و در قاموس ما ایرانی ها جنگ و خونریزی نیست !!!
پس این نادر شاه افشارمادر قحبه و کورش کبیر پوفیوز رفتن اون کشورها رو با بوس فتح کردن ؟ خب زدن خار مادر اونا رو گاییدن دیگه ... تعارف نداریم { همه ی شاهان ما و تاریخ لجن ما غرق در خونریزی و کشتار و همنوع کشی و کس کشی و برادر و پدر کشی و بقیه شر و ورهای دیگه س ...
اسطوره هامونم یکی از یکی دیگه آشغال تر و مزخرف ترن که هنوز و همیشه توی خون ما ایرانی ها " مثل عشق به پیتزا قارچ و گوشت " ریشه زده !
حالا ما آدم های بی هیچی { یا همون هیچی ندار } که نصف تاریخ باشکوهمون در ظالم بودن و نصف دیگه ش در مظلوم بودن گذشته وقتی می بینیم از بزرگان تاریخ و سیاست آبی گرم نمیشه اندیشه های خرافی صوفی گری و خرابات نشینی رو تا قرن ها { و همین امروز } ترویج می کنیم و بجای فعالیت های درست و اصولی اجتماعی / در کنج عزلت آب یخ می خوریم و با نخود چی و مزخرفات خودمونو مشغول می کنیم // حتی وقتی در بزرگترین فضای مجازی اجتماعی مثل " فیس بوک " حضور پیدا می کنیم بیشترین مخاطبان و دغدغه های ما مشغول مساله ی فلسفی : " آیا می دانید در داخل خشتک جنس مخالفتان چه می گذرد ؟ " یا " افزایش سایز آلت تا اندازه ی دلخواه !!! مثلن دو متر نیم !!! است ...
آخر شب هم بعد از لاس زدن با هزار تا حوری و حوری باز / دلمون شور تاریخ و گذشته ی پر افتخارمونو می زنه و این پیامک های مزخرفی که هر روزه ده ها و صدهاش برامون میاد ...
بنده به عنوان یه ایرانی غیر متعصب ازتون خواهش می کنم دست از ایرانی گری بردارید ... ما ۳۳ سال زدیم توی سر شاه احمقمون که چرا جشن های ۲۵۰۰ ساله گرفته / حالا گول آقایون رو نخورید که روشنفکر شدن و جشن ۲۵۳۳ ساله رو بدون حضور رسانه و در غیبت ننگین سران گدا گشنه ی چند تا کشور ِ آویزون تر از خودمون میگیرن ...
شما رو بخدا " رستم " و " سهراب " که فقط دوتا قلچماق و باجگیر و آدمکش بودن رو از ذهنتون دور کنید و یا " حداقل " برای " آرش کمانگیر " احترام قائل باشید ...
یا اگر اینها سخته اصلن اصل قضیه رو فراموش کنید و به زندگی خودتون برسید ... وقتی هیچ اطلاعات تاریخی / فلسفی / اجتماعی / اسطوره شناسی / ادبی / هنری / و غیره و ذالک ندارید چیکار دارید که حتمن در مورد " آدم های درگذشته " نظر بدید ؟؟؟
شما آخرش آخرش آخرش برید جلوی پسرتون رو بگیرید که از غصه ی بیکاری " کراکی و تریاکی " نشه یا دخترتون از درد بی کسی و تنهایی و عدم درک جامعه و خانواده " خودفروشی " نکنه
شما با کوروش چیکار دارین ؟ زندگیتونو بکنید ... بکنید ... بکنید
{ تصویر جنجالی و انقلاب برانگیز جوان تونسی که با آتش زدن خودش / آتش در دل مردم مستعرب تونس و مصر و لیبی و بعد ها در دل خود اعراب " بحرین و ...و ... انداخت " } روحش شاد
پی نوشت : دنیا این همه هم نمی ارزد
مثلن ۴۳ سال حکومت بر مردم بی دفاعی که دفاع از خودشون هم جرم بود ...
آخرین عکس معمر قذافی :

روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد .....
" مرگ دسته جمعی مردها "
{ به احمد شاملو که در لحظه ی بازخوانی شعرش این شعر متولد شد ... }
چهره ای از کسی که می ترسید
{ کودکی با مداد شمعی بود ...}
جیغ مردی در آخرین لحظات ...
{ بصری بود ... یا که ... سمعی بود }
روزگاری بشر / بدون هراس
شاهد مرگ دسته جمعی بود ...
۰۰۰
دیو ها ... با فرشته های نحیف
مثل زن ها ... درون بستر ِ غول
شاهدی جز تو پیش رویم نیست
ماه ! ای ماه ِ لحظه های حلول !
{ مردهایی که پای غیرت شان
خواب رفتند با تفنگ ِ دولول ... }
۰۰۰
شهر در دست دیوها گم بود
مردمان چاوُشی نمی کردند
سنگ بر روی سنگ بند نبود
سرخوشان سرخوشی نمی کردند
کاش زن های ایل می مُردند
" مردها " خودکشی نمی کردند
۰۰۰
کاش در هیچ جای این دنیا
چیز زشتی به نام " جنگ " نبود
هیچکس از کسی گلایه نداشت
" قلب " از پنبه بود و ... سنگ نبود ...
چشم ها از ترانه پُر می شد
دست هیچ آدمی تفنگ نبود ....
{ سحرگاه ۵ آبانگان ۱۳۹۰ - با حضرت شاملو }
میراث ماندگار تاریخ ادبیات ما " شعر حجم "
به احترام یدالله
به سه تن " بیژن الهی " " بهرام اردبیلی " و " یدالله رویایی "
یک شعر بی هوا که مرا خواب کرده است
تا ارتفاع تخت می آید به دیدنم ...
بیژن شدم ... سه تار شدم ... شعله ور شدم
این روز ها چه سخت می آید به دیدنم
تصویرهای درهم ِ هفتاد سنگ قبر
مانند یک درخت می آید به دیدنم
۰۰۰
"بهرام " با ژوکوند ِ پریشان و ... شعر حجم
پروانه ای که قبل ِخودش کرم بوده است ...
رویا شدن به جرم یدالله تر شدن
مقیاس وزن کردن او جرم بوده است ...
"بیژن " الهه ای ست که زهدان مادرش
یک روز آشیانه ی اسپرم بوده است
۰۰۰
از روح ِ راه / لاله ی گوشم به هم رسید
این خواب / رختخواب ِ مرا برکه می کند
لعنت به مادر و پدر ِ هر که این مکان ...........
ادرار کرده است ... و یا { هر که می کند }
در من کسی به دست کسی کشته می شود
دستی که هِی شراب ِمرا سرکه می کند ...
۰۰۰
یک سیب نیم خورده و ... یک خواب سوخته
هنجارهای دیگر یک شعر ِ ماورا
بهرام های ِ بیژن و بهرام های ِ گور
رازی بزرگ / داخل بشقاب ِ بی هوا ...
" از شب هنوز مانده دودانگی " ... صبور باش
ای جوخه ! الْاَمان نچکانید ماشه را ...
۰۰۰
سر گیجه های دائمی ام بعد ِ سالها
مانند جنگ های جهانی تمام شد ...
سلول های قهوه ای ام تیر خورده اند
تهدیدهای مالی و جانی تمام شد
در من فروید ِ مختصری ریشه کرده است
هر چند عصر ِ جنگ ِ روانی تمام شد
۰۰۰
تاریخ ما پر است از آدمکشی ... هراس ...
آشوب ...درد ... فتنه و زخمی که خورده است ...
حافظ اگر نبود - که تاریخ ِ شعر هم :
بویی ز اعتبار و بزرگی نبرده است ....
هر چند عمر شعر به پایان نمی رسد
" بیژن " به احترام ِ " یدالله " مرده است ![]()





