اگر می خواید فحش بدید این مطلب رو نخونید
" شعر پارسی ، رسمن فوت کرد "
دیشب داشتم به صورت تفریحی و از روی عادت کتاب شعری می خوندم
از استاد بی قید و شرط / و البته ملک و مالک کل شعرای جهان " آقای بهار " ...
مثنوی های استاد رو که خوندم گفتم توی این خزعلات که چیزی در
نیامد - شاید در غزل ها یا حبسیه های استاااااد چیزی پیدا کنیم برای
لذت بردن / والله غیر از یکی دوتا دونه کار نیم بند هیچی توی شعر های
سنتی استاد در نیامد ...
{ هر چند تصنیف های استاد جای تاءمّل و بحث داره }
زبان ملک الشعرای باهار در شعر بسیار ساده / سطحی / بدون عمق
بدون تفکر / غیر حامل / موضوعی / جزء نویسی شده / با شرح رویداد
بدون شناسنامه / بدون کلمات کلیدی / بدون دایره ی واژگان /
بدون جغرافیای دید / کوچک و منطقه ای ...
حالا منظورم از طرح این موضوع چیه ! یا اصلن شعر باهار چه ربطی به
انا لله و انا ....... داره ! یا اصلن چرا باید مرگ شعر فارسی رو مطرح کرد !؟
توضیح میدم
اگر دوباره به فلسفه ی ظهور حضرت نیما نگاه بندازین می بینید که نیما
به عنوان " پدر شعر امروزی " معرفی شده و میشه و
داعیه داران جریان نیما به بعد همه شون برای نشون دادن خودشون
پشت چادر و خیمه ی نیما پنهان شدند و به سنتی و کلاسیک کارها
انگ و تهمت نادانی و تحجّر زده شد { که البته بی راه هم نبود }
ولی من فکر می کنم شعر نیمایی محصول فکر نیما نبود بلکه خود نیما
محصول بی حاصلی و تکرار مکّررات موضوعی شعر بود که بدلیل نداشتن
سوژه ی جدید برای { شعر بافی } رویکرد جدیدی رو در پیش گرفت که
شد شعر نیمایی / که عمر طولانی نداشت و در زمان حیات خود شاعر
اکثر معیارها و قوانین " سفت و سخت نیما " به راحتی توسط دیگرانی مثل
" شاملو " به گا رفت ...
مثلن نیما با قدرت می فرماد : " شعر بدون وزن و قافیه به چه ماند ؟
به انسان بی استخوان !!! "
هر چند قیمت گوشت لخت و بدون استخوان خیلی بیشتر از با استخوان
است / اما این قاعده ی نیما خیلی سریع در هم شکست و جای خودش
رو داد به { دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم ...}
اما " فقط " نباید از نقش رسول وار نیما در بهم زدن شاکله و بساط
ریزه خواران شعر سنتی و احمقانه غافل شد / ولی از نیما
تا امروز - متاسفانه - باید برای مرگ شعر قیام کرد و او را با احترام
زمزمه نمود ...................................
شاید دردناک و باور نکردنی و توجیه پذیر باشد اما اینها فقط راهی برای
خر کردن ذهن خودمان است ... می دانم سخت است که شعر را در تابوت
بگذاریم و یا مومیایی کنیم و ...
اما حقیقت دارد / نیما آخرین شوک به بدنه ی بیمار شعر پارسی بود
که بزرگترین شاعران بعد از او هم فقط در حد یادمان کوچکی در
ذهن های اندک ، جای گرفته اند ... مثلن اخوان ثالث : الحق کدام
یک از شما حوصله ی خواندن " آخر شاهنامه " را دارد ؟ ؟ هیچکس
اصلن برای کسی جذابیت هم ندارد
یا سهراب سپهری " که بنده خدا غیر از نام معنوی در شعر " چیزی را یدک
نمی کشد ... و بیش از ۷۰ درصد آثار فروغ فرخزاد و بسیاری
از کارهای شاملو / و یا منوچهر آتشی { که از بی مخاطبی دق کرد }
ید الله رویایی که فقط اسم بزرگی دارد و در بین مردم کشور خود
ناشناخته است { و البته چه سود برای زبان پارسی
وقتی که جهانی هستی ولی مردم سرزمین پارس تو را نمی شناسند
و مطالعه نمی کند !!! }
تکلیف بقیه { کوچک ترها } هم که روشن است : ۹۹ درصد از آقایان شاعر
اشتباهی وارد این بیزینس شده اند و دارند به دانایی { البته من اصطلاح
انبار داری را برای آقایان تحصیلکرده ها و یا روشنفکران موج جدید شعر
برگزیدم } تفاخر می کنند که خودشان هم می دانند کل مفاهیم و
سوژه های انها به تسلسل و تکرار رسیده و ...
عموم سوژه ها و مفاهیم که خلط شده ای از مفاهیم شعر سنتی است
بدین شرح است : عشق / فلسفه - از نوع اسهالی - / جنون / مرگ /
روابط / تگ گفتار های درونی / قصه بافی و ... همین مزخرفات همیشگی
{ در دنیا ۲۳ روش برای طبخ غذا وجود دارد که ما فقط ۳-۴ روش
انرا می شناسیم / آب پزکردن - سرخ کردن - کباب کردن / همییییین }
اونوقت ادعا داریم غذاهای ایرانی مثل شعر ایرانی در دنیا بی نظیره !!!
مثل گاو سرمونو کردیم توی گٌه خودمون و توهم برمون داشته که دنیا
در برابر هنر ایرانی سر خم می کنه ! نه جان من/دنیا فقط - مارو می کنه.
اصلن ماهارو توی هنر امروز دنیا بازی نمیدن ! { صادق هدایت و شاملو }
با اون همه پشتوانه و سواد و شناخت و بصیرت حتی کاندیدای دریافت
گوز طلایی هم نشدن ! چرا ؟ چون هنرمند ایرانی دوس داره برای هنرمند
موندن در ذهن مخاطب ایرانی / بوم نویسی کنه و این یعنی مرگ منطقه
ای در هنر ! یعنی ماها اصلن نمیخوایم جهانی بشیم
ساختار ذهنی ماها ملی - میهنیه / آدم هامون محدود و کله پاچه خورن/
مفاهیم جهانی رو مثل روش های دیگر طبخ غذا اصلن نشنیدیم و
نمی دونیم خوبه یا بد ؟ مدرن تر ها و پسامدرن ها هم فقط دارن نون اسم
شونو می خورن/مثلن وقتی پای اراجیف حضرات{شاعران شعر کانکریت }
می شینی و اون شکل شعر نویسی با دود و لیزر و رنگ و
این اداهای
کهنه ی غرب رو می بینی و یا { شعر نقاشی و نقاشی سرود !!!} رو
{نمی بینی بلکه می گوزی } اونوقت می فهمی که ما مدعیان هزاااااار
سال " کس شعر پارسی " هنوز در اعماق وجودمون دوست داریم که
شیرین لااقل یه دست هم به اون فرهاد احمق می داد تا بجای کندن کوه ،
زمین رو آباد می کرد تا ازش گندم و جو در بیاد و با پولش میرفت تایلند و
با ۵۰۰۰ تومن { به پول امروز } زن رییس جمهور اون کشورو هم ... بله
واقعن ما توی کل ادبیاتمون غیر از " حضرت حافظ " " حضرت سعدی "
" حضرت مولوی "ره" و " حضرت امام خمینی" و بصورت پراکنده شعرای
نصفه نیمه چی داریم که بهش بنازیم ؟
دلاوری های شاهنامه و رستم و گوزهای داخل ذهن آقای ابولقاسم ؟ یا
خانوم بازی ها و خود ارضایی های فرهاد خان ناکام ؟
یا اراجیف و ادعاهای دراویش و صوفیانی مثل شاه نعمت الله ولی که خود
حافظ اونو دست میندازه !
ما آدم های هیچی نداری هستیم ...
شعر نویسی رو هم از اعراب یاد گرفتیم {همونایی که پسوند سوسمارخور
بهشون دادیم تا تحقیرشون کنیم }
عمر شعر سر اومده ...
دیر زمانیه که داشت آخرین نفس هاشو می کشید ...
نیما بهش حیات دوباره داد اما .... چه دیر ... و چه دور ....
حالا ما هی بریم سر وزن و قافیه و ترکیب و شکل شعر و فرم و ساختار و
زبان و ... { که شبیه دوختن پرده ی بکارت زن نود ساله س } با هم بجنگیم
و همدیگرو تضعیف کنیم و دست بندازیمو ... سر خودمونو
یه جوری گرم کنیم ...
{ اگر از واژه های زشت استفاده کردم منو ببخشید ... }

{ اعضای هیات تحریریه اولین نشریه ادبی بین المللی " نوشتا " }
در منزل حسین مدل 1385

---------------------------------------------------------------------------
" دیگران "
با هیچ پرنده ای
تا به حال ، پرواز نکرده ام...
با هیچ پرنده ای ،
مرگ را
از نزدیک ترین پنجره ندیده ام ، اما
هربار که هواپیمایی سقوط می کند
نوبت خودم را انتظار می کشم...
در سرزمین پارسیان
پرواز ، هنر ِ بی دریغ ِ دراویش است.
اینجا ، هواپیما موجودی ست که می خزد، و دانه می خورد.
موجودی که راه می رود
و موهبت سیاه را به همقطارانش
هدیه می دهد.
آنکس که گفت : هواپیما را دیگران اختراع کردند
دروغ گفت.!!
این ما بودیم که در باشگاه اموات
بال های پرواز را به سُخره گرفتیم
و بارها
از روی عادت معهود ، به زیر افتادیم .
در سرزمین پارسیان
چه موهبتی دارد پرواز، دراوج هزار پایی
که حتی عزرائیل ، از آن بی نصیب است.
خلبان ها ، برای هم
آواز های سرزمین مادری شان را زمزمه می کنند
و بعد ، در کرانه ی دشت
خودکشی می شوند...

