آخرین غزلم تقدیم به رستم اله مرادی بزرگ
تناسخ بدن
وقتی بدن تمام شد به ساحت رفتن پرنده شدم
اینگونه شد که من بدون اینکه بخواهند زنده شدم
شرحی نداشتم برای اینکه بگویم چه بر سر من -
آمد -برای اینکه سهم تن نشوم پوست کنده شدم
می خواستم دوباره شرحه شرحه شوم سهم باد شوم
وقتی که در مصاف مرگ فاتحه ی نیمه خوانده شدم
چیزی نداشتم بجز نگاه حقیری کنار زخم
شاید به جرم انتشار دایره قلبی تپنده شدم
...
بعد از شروع مرگ و انقباض بدن در تناسخ خاک
هر کس به شکل سایه ای در آمد و من هم ...پرنده شدم
+ نوشته شده در دوشنبه ششم دی ۱۳۸۹ ساعت ۸ ب.ظ توسط حنیف خورشیدی
|