وقتی میلاد مرگ - از ارتفاع برجک خود / بر زمین افتاد
شاید به زودی برای چند روز به استان سمنان و یزد سفر کنم ...
سمنان رو خیلی دوست دارم چون در ایام دانشجویی روزهای زیادی رو در اون سپری کردم
عاشقانه ها و دلتنگی های زیادی رودر حجم بی پایان سمنان داشتم ...
دوستان شاعر سمنانی و شاهرودی بسیاری رو پارسال در جشنواره شاهوار زیارت کرده بودم
الان هم به دعوت اونا میرم شاهرود و ... بعد سمنان
دلم برای " سیامک مهاجری عزیز " و " علی شادکام " و " آزاده صالحیان عزیز " تنگ شده
و یزد : شهری که فقط یه بار رفتم . اونم با " سید محمد خاتمی " و شاید برای دیدار دوستان خوبی
مثل خانم ها " فاطمه محسن زاده " " بهاره جلالی عزیز " و " ژیکان "
۰۰۰
به درخواست برخی دوستان خوبم ترکیب بند " برج میلاد " رو دوباره براتون توی پست جدید گذاشتم
" برج میلاد "
تصویر گنگ آدم و اهن ... کنار ریل
در ذهن کودتا شده ی من...کنار ریل
میلاد سربلند و پریدن...کنار ریل
یک جفت چشم و ...حسرت دیدن...
جوراب های پاره ی یک زن...کنار ریل
{شاید...زنی که وقت سفر شعر می نوشت
هر روز زیر چند نفر .... شعر می نوشت}
یک عمر غرقه بود در اندوه و ماتمش
پرواز مرده بود در افکار مبهمش
دیوانه ای که معجزه می کرد با غمش
آن زن پرنده بود که در قرعه بردمش
یک شب برای سکس به باران سپردمش
{مس های سرخ مثل زر ناب می شدند
هر روز توی کرست زن آب می شدند}
در لابلای پیرهنش نقطه چین شدند
مردان مست تاول شک و یقین شدند
مانند روح وارد دیوار چین شدند
گاهی چنان شدند و زمانی چنین شدند
کاندوم نبود و ...وارد میدان مین شدند
{او داشت بوی فاجعه ی خاک می گرفت
هر شب برای چند نفر... ساک می گرفت}
باران که می گرفت به عشق ترانه و ...
آوازهای باکره ی عاشقانه و ...
موهای باز و ... ریختنش روی شانه و ...
سودای دوری از غم پیدای خانه و ...
لبخند های ساده تر و بی بهانه و ...
{وقتی که بازگشت خودش را به دار زد
در چشم خلق/ پرده ی خود را کنار زد}
از برجک خمیده ی یک مرد استوار
پایین کشید جسم خودش را {که بی قرار}
وارفته از مقاربتی تلخ و بی حصار
باران درد بود و غم نان و....... {انتظار}
"در ذهن زن :غرور شکستن طناب دار
{صد بار روی برجک مردم قیام کرد
دیکلوفناک خورد و...خودش را حرام کرد}
روحی که سال هاست پی رنج بردن است
امروز یک پرنده ی در حال مردن است
هر لحظه در مباهله ی زخم خوردن است
در انتظار حادثه ی جان سپردن است
یک پا به گور و...{پای دگر توی جردن است}
{ در طالعش هزار نفر شیهه می کشند
خود را به سرزمین تنش هدیه می دهند}
از روی برج / غربت میلاد را ندید
شیرین نبود و حسرت فرهاد را ندید
مردم...هوار...گریه ی افراد را...ندید
درگیر بود و شدت فریاد را ندید
{وقتی پرید دامنه ی باد را ندید.....}
{جوراب های پاره ی او را که باد برد
خیام از تناسخ او ...اجتهاد برد....}
پی نوشت : دوست خوبم معین آهنگر دارابی هم لطف کرده و شعری رو در وبلاگش
به من تقدیم کرده که واقعن ازش ممنونم
http://panjerehjohari.blogfa.com/post-44.aspx
